احتمالا در نگاه اول، اتفاق مهمی نباشد ولی برای کسی که بواسطه ی کار، بیشتر امورات زندگی اش با فضای مجازی می گذرد، 54ساعت کم نباشد، 54ساعتی که بلاتکلیف هستی و نمیدانی کجا دنبالش بگردی…در خانه؟ محل کار؟ 

همه جا را زیر و رو میکنی. در کنار تو 3نفر دیگر هم پابه پایت وحتی بیشتر، دنبالش می گردند. کلی دوست و همکار پیگیرند، اما راه به جایی نمی بری.

آیات و  دعاهای مختلفی را می خوانی، راه های مختلفی را امتحان می کنی. از امکانات جیمیل، نویز رادیو، خاموشی چراغ ها استفاده می کنی. اما نیست که نیست. ? 

انواع فکرها، گمان ها، ظن ها به ذهنت خطور می کند، خط خطی شان می کنی.

نا امیدی اما ته دلت روشن است که پیدایش می کنی هر چند دیر‌.

با خود می گویی: فدای سرم، یکی دیگر خواهم خرید،اما بیشتر که فکر می کنی، محتوایاتش را نمی دانی چکار کنی؟ کلی نوشته، تحقیق، مطلب را چگونه جبران کنی؟

نکته مهم تر: هزینه سه برابرش  را چکار کنی؟ ? ? 

همه را می گذاری کنار…وقت نماز است، باید خودت را آماده کنی، چادر نمازی که3روز است با خود به محل کار آورده ای، برمی داری.

به دستت سنگین می آید. لایش را باز می کنی، همین جاست…گوشی را می گویم. خوشحال می شوی. با تک تک افراد پیگیر تماس می گیری و خوشحالی ات را تقسیم می کنی.

پ.ن1: 99تماس بی پاسخ و 11پیام کوتاه، ره آورد 2/5روز ناپدید شدن گوشی.

پ.ن2: پیام هایی که از شبکه های اجتماعی در گوشی ات رژه می روند.

و سخن پایانی: امام مهربانم، کوتاهی مرا ببخش که به اندازه نگرانی بابت ناپدید شدن گوشی، نگران غیبتت نبودم و برایت کاری نکرده ام. ? ?

موضوعات: شاه پرک نوشت  لینک ثابت