شاه پرک






#امامزاده_سیدبهلول ...
#امامزاده_سیدبهلول

#امامزاده_سیدبهلول
نقل شده است بهلول بن اسحاق بن علی النقی(علیه السلام) برای تبلیغ دین جدش به خوی آمده بود اما حاکم وقتِ خوی که وابسته به دستگاه خلافت بنی عباس و مخالف بهلول و دوستان و نزدیکانش بود،با دسیسه ای بهلول را با تبر؛ شهید کرده و دستور می دهد جنازه اش را به زمین بایری پشت دیوارهای شهر بیندازند.
پس از مدتی، دوستداران بهلول، پیکرش را یافته و دفن می کنند و بارگاهی بر روی آن می سازند؛ سال های سال این بقعه، ساختمانی کوچک در حاشیه شهر بود ولی با توسعه شهر، اکنون داخل شهر؛ در محله ی امامزاده که به تبع وجود این امامزاده به این نام معروف شده-قرار دارد.
بنای فعلی که وسیع، بسیار زیبا و متناسب با حال و هوای معنوی است به همت متولیان، اهالی(با واریز نذورات)و مومنین ساخته شده است.
جمعی از شهدای این شهر، در مجاورت این آرامگاه قرار گرفته اند و بر حرمت این بقعه افزوده اند.
نسبت نزدیک این امامزاده با امام زمان(پسرعموی امام زمان) ارادت مومنان را بیشتر کرده است و مومنان و شیفتگان از شهرهای دور و نزدیک در روزهای هفته خصوصا پنج شنبه و جمعه جهت زیارت به این مکان می آیند و قربانی کرده و سفره های نذری باز می کنند.

ادامه »

موضوعات: شاه پرک نوشت, زادگاه شاه پرک  لینک ثابت
[چهارشنبه 1397-01-29] [ 11:30:00 ب.ظ ]

خوی ...

#شاه_پرك_نوشت
دعوتنامه…
سلام دوستان عزیز..
میخوام شما رو دعوت کنم تا به اولین شهر آذربایجان غربی از نظر وسعت، دومین شهر این استان از نظر جمعیت، و هجدهمین شهر فرهنگی تاریخی کشور، تشریف بیارید..
بله…شما عزیزان را به شهرستان زیبا و سرسبز #خوی دعوت می کنم…
این شهرستان در دشتی وسیع قرار دارد و محصور در بین کوه های بلند نظیر: #اورین(به معنی:بزرگ،باعظمت)،
چیل له خانا، آردیج می باشد و هم مرز با کشور ترکیه است.
در دوره های مختلف تاریخی، به سبب موقعیت جغرافیایی و استراتژیکی، اهمیت خاصی داشت و به سبب قرار گرفتن در مرز، دروازه آذربایجان و ایران تلقی می شد و خوی را کلید آذربایجان می دانستند.
خوی از نظر #تولید_عسل با کیفیت، #رتبه_اول را درکشور دارد و همچنین جزوء مهم ترین تولید کنندگان #تخمه_آفتابگردان در کشور می باشد که گفته می شود:طرح فرودگاه شهرستان از بالا به شکل گل آفتابگردان قابل مشاهده است.
گل های محمدی این شهرستان زبانزد خاص و عام هست. و مفتخر به کسب عناوینی چون#شهر_گل_سرخ و #عروس_شهرهای_ایران نایل آمده است.
از گذشته های دور، #صنعت_قالیبافی در خوی رونق داشته و بعضی جغرافیدانان نیز به آن اشاره نموده اند..بیشتر حاکمان سعی شان بر این بود که با قالی های بافته شده در این شهرستان، کاخ های خود را مفروش نمایند. نویسنده بلژیکی(ارنست اورسل) در سال1882 که سفری به ایران داشت با اینکه خوی را ندیده بود ولی چندین بار فرش های خوی را عالی ترین قالی های بافته شده در ایران نام می برد.
70درصد فرشهای این شهرستان در قالب #طرح_ریز_ماهی هستند و با120هزار متر رتبه اول در استان را به خود اختصاص داده و یکی از اقلام صادراتی را تشکیل می دهد ولی متاسفانه با کم کاری مسولان یا سوء استفاده تعدادی، محصول دست #هنرمندان_خویی، در بازارهای کشور بعضا با نام فرش……به فروش می رسد.
خوی به خاطر #طبیعت_سرسبز و زیبایش به #دارالصفا و بخاطر #ایمان_مردمش به #دارالمومنین شهرت دارد.
این شهرستان زادگاه مردان بزرگی همچون:
مرجع بزرگ تشیع: #آیت_الله_سید_ابوالقاسم_خویی؛ صاحب شرح نهج البلاغه: آیت الله میرزا حبیب الله هاشمی خویی؛ #دکتر_زریاب_خویی: پژوهشگر،مورخ، ادیب، نسخه‌شناس، نویسنده و مترجم،رئیس سابق کتابخانه مجلس شورای ملی و مجلس سنا؛ #دکتر_محمد_امین_ریاحی:ادیب،پژوهشگر و نویسنده؛سردار شهید حاج محمد حنیفه درستی؛ سردار شهید حاج قاسم نصراللهی؛ #استاد_جعفر_نجیبی:‌از هنرمندان و مجسمه سازان زبردست کشور. و مدفن: پهلوان محمود قتالی معروف به #پوریای_ولی و عارف بزرگ و استاد مولانا، #شمس_تبریزی می باشد.
این شهرستان 1002شهید را در هشت سال #دفاع_مقدس تقدیم نموده است.
خوی، قدمتی بیش از 4هزارسال دارد و بیش از200 اثر تاریخی در این شهرستان ثبت شده است.

موضوعات: شاه پرک نوشت, زادگاه شاه پرک  لینک ثابت
 [ 11:28:00 ب.ظ ]

سواد رسانه‌ ای یعنی چه؟! ...

سواد رسانه‌ ای یعنی چه؟!

روشن شدن هر مفهوم، قبل از هر چیزی برای درک صحیح آن مفهوم می تواند کمک کند. سواد رسانه ای مشتکل از دو عبارت است: «سواد» و «رسانه».
برگردیم به دوران کودکی و روزهای اول مدرسه، زمانی که به مدرسه می رفتیم تا «خواندن و نوشتن» را یاد بگیریم و دیگر «بی سواد» نباشیم. در مدرسه ابتدا حروف الفبا را یاد می گرفتیم؛ یعنی نسبت به شکل حروف، صدای آنها و نحوه نوشتن آنها «دانش» پیدا می کردیم. سپس «مهارت» کنار هم گذاشتن حروف و خواندن و هجّی کردن کلمات را یاد می گرفتیم و بعد از مدتی «کاربرد» کلمات در ساختن جمله ها و خواندن و نوشتن متون مختلف را آموختیم و بدین ترتیب «باسواد شدیم»! مجموعه ای از دانش ها در کنار مهارت ها به اضافه کاربردها در کنار هم، ما را با سواد کرد.

رسانه وسیله ای است که فرستنده به کمک آن پیام خود را به گیرنده منتقل می کند. رفته رفته ابزارهای ارتباطی گسترش پیدا کرد و در عصر حاضر با ظهور رسانه های چاپی و الکترونیکی، رسانه های جمعی شکل گرفتند. مهم ترین تفاوت رسانه های امروزی آن است که می توانند پیام های خود را با سرعت زیاد به طیف وسیعی از مخاطبان برسانند.

همانطور که سواد خواندن و نوشتن به ما کمک می کند تا بتوانیم انواع جملات ساده و پیچیده را بفهمیم و معناهای متفاوتی از آن ها برداشت کنیم، سواد رسانه ای هم مهارتی است که با یادگیری آن می توانیم انواع رسانه ها و تولیدات رسانه ای را درک، تفسیر و تحلیل کنیم. هر رسانه مجموعه ای از نشانه های خاص خود را دارد که شناخت این نشانه ها در با سواد شدن ما نقش مهمی را ایفا می کند.

ادامه »

موضوعات: بدون موضوع, فضای مجازی  لینک ثابت
[یکشنبه 1396-09-26] [ 09:43:00 ب.ظ ]

روزی ...

#شاه_پرك_نوشت
#باز_آفرینی_محتوای_دینی

بعد از قرائت قرآن  و خوش آمد گویی مدیر، موسس حوزه، امام جمعه شهر آغاز سال تحصیلی جدید را تبریک گفتند. شیرین تر از آغاز صحبت هایشان، خبری بود که صحبت خود را با آن تمام کردند. خبری باور نکردنی، خبری که شور و شعف و انگیزه ی خاصی در جمع ایجاد کرد.
خبری که بوی بین الحرمین می داد.
باور ش ساده نبود ولی مگر امام جمعه شهر با کسی شوخی دارد؟ سفر به کربلا بدون قرعه کشی به پاس حفظ خطبه غدیر.
 با توزیع کتابچه های خطبه غذیر تمام حواس ها جمع متن کتاب شد.
کسی نفهمید مراسم چگونه تمام شد. نقل مجلس، خبر هدیه کربلا بود بدون هیچ قید و شرطی جز حفظ خطبه غدیر.
 با 5نفر از دوستانم تصمیم گرفتیم با برنامه ریزی دقیق و اجرای آن، خطبه را با هم حفظ کنیم. تمام فکر و ذکر ما به جای درس، فقط حفظ خطبه غدیر بود. در خانه، مشغول حفظ خطبه و در حوزه، مرور و مباحثه ی دونفره.
چند روزی گذشت. کم کم انگیزه ها کمتر شد.
برای حفظ نشاط، از وسط خطبه ادامه دادیم. باز چند روز اشتیاق و حفظ؛ و مجدد وسوسه و تنبلی. درس های ترم سنگین بود و در کم کردن جدیت،تاثیر
زیادی داشت. خیلی ها قید سفر عتبات را زدند. ولی قلبا راضی نبودیم. گاهی جمله ای حفظ می کردیم، هر چند  از جدیت سابق خبری نبود.
 چند ماه گذشت. درست وسط امتحانات ترم اعلام کردند امتحان خطبه غدیر جمعه برگزار می شود. هر چه برای تغییر تاریخ، به مدیر مدرسه اصرار کردیم فایده ای نداشت. خیر نیکوکار خودش مسئول برگزاری بود و کسی نمی توانست کمکی کند.
بدون هیچ پیش زمینه و تصوری از سوالات، در امتحان شرکت کردیم. جای سوزن انداختن نبود. چند صد نفر حضور داشتند. زن و مرد، پیر و جوان، بدون هیچ محدودیتی، حتی از شهرهای اطراف حاضر بودند.
 قرار بود جمعه هفته بعد نتایج اعلام شود.
 5 شنبه قبولی طلاب به مدرسه اعلام شد. اسمی از من نبود ولی هنوز امیدوار بودم.
لیست برگزیدگان جمعه روی سایت قرار می گرفت.
 تمام وجودم استرس بود و بی قراری.
بالاخره صبح شد و جمعه موعود فرا رسید. از اول صبح تماس و پیام های فراوان از دوستان که نتایج اعلام شده است یا نه؟؟
منتظر بودم تا اعضای خانواده، خانه را ترک کنند تا اگر اسمم بین برگزیدگان نبود، شرمنده نباشم.
 قبل از اینکه اقدامی کنم برادرم سیستم را روشن کرد؛ اسامی را دانلود و به ترتیب با صدای بلند می خواند. منجمد شده بودم. کم کم با اصرار برادرم به سیستم نزدیک شدم. با نگاه لیست را مرور می کردم. با دیدن
اسامی سه نفر از گروه 6 نفره مان، نمی دانستم از خوشحالی بخندم یا گریه کنم.هنوز باید بقیه را چک می کردیم.
ردیف 69… قلبم داشت از جا کنده می شد. دوباره نگاه کردم:69-خ…ع…
باورم نمیشد.شاید اشتباه شده، اما نه کد ملی خودم بود.
همه ی گروه 6نفره ما قبول شدیم جز یک نفر.
خدای من چه سفری شود، سفری با امضای آقایم علی بن موسی الرضا و بواسطه حفظ خطبه غدیر به پابوسی 4 امام و مقتدایم و با همراهی بهترین دوستانم.
چقدر ساده بود درک رزقی که یرزقه من حیث لا یحتسب است…
————-
پ.ن1: اطمینانی به قبولی خود نداشتم، در برگه امتحان، تحصیلات را حوزوی ننوشته بودم که اشتباه نحوی و صرفی موجب نمایش ضعف حوزه و طلاب نگردد، به همین دلیل اسمم در میان اسامی اعلامی به حوزه نبود.

موضوعات: شاه پرک نوشت, باز آفرینی محتوای دینی, خاطره های شاه پرک  لینک ثابت
[دوشنبه 1396-06-20] [ 11:03:00 ب.ظ ]

بدرقه ...

#شاه_پرك_نوشت
#باز_آفرینی_محتوای_دینی

مدتی بود سروصدای قبولی در این کار در حوزه به گوش می‌رسید. اکثر طلبه‌ها متقاضی بودند، ولی شرایطی مانند: اتمام سطح2، سابقه‌ی کار فرهنگی و تایید مسئولین حوزه و…. داشت و این شرایط خودبه‌خود موجب ریزش طلبه‌ها می‌شد. هرچند گفته بودن کسانی که مشتاق‌اند ثبت‌نام کنند.
خلاصه با چه اتفاقات ریزو درشتی ثبت‌نام کردیم. بالاخره، یک روز گوشی‌ام زنگ خورد، معاون فرهنگی حوزه بود. گفت: فردا در سازمان تبلیغات شهرستان برای انجام مصاحبه حاضر باشید.
چه روز و شبی طی شد تا فردا رسید و در دفتر حاضر شدم.
خدای من؛9نفر دیگر از طلاب برتر و فارغ‌التحصیلی که چندپایه بالاتر از من بودند آنجا نشسته بودند، سنگینی نگاهشان را روی خودم حس می‌کردم که این چراااا آمده؟؟
رفتم نشستم. هر کدام چند کتاب همراه داشتند و در حال مباحثه بودند من اما دست‌خالی نشسته بودم با درونی پراسترس و مشوش. با دیدن دوستان، خود را رد شده تصور می‌کردم، اما سعی داشتم خودم را حفظ کنم. بالاخره قرعه‌ی نوبت مصاحبه به نام من افتاد.
بعد از جوابگویی به چند سؤال احکام، عقاید، و تربیتی… نفس راحتی کشیدم.
بعد از اتمام آخرین نفر، به ما گفتند: اگر تا 4 بعدازظهر تماس گرفتیم؛ قبولید و باید بروید مرکز استان برای مصاحبه دیگر وگرنه متأسفیم!!!
وای عجب روزی بود… نباید یک‌لحظه از گوشی جدا می‌شدم. وقتی به خانواده گفتم، اطمینان مادر که بعدازظهر راهی مشهد می‌شد؛ مرا به تعجب واداشت. به‌گونه‌ای با اطمینان می‌گفت: تو صد درصد قبولی. و من فقط خواستار التماس دعا بودم.
حاضر شدیم برویم به مکانی که باید مسافران مشهد را بدرقه می‌کردیم.
دقیقه‌ها بی‌رحمانه و نفس‌گیر در حال گذر بودند و زیر پایشان له می‌شدم خصوصاً که اکثر خانواده ماجرا را می‌دانستند.
ساعت‌ها عبور از 16را نشان می‌داد، نوع نگاه تک‌تک دوروبری‌هایم معانی خاصی داشت و متفاوت بود. تکان سر، تأسف، ترحم، سرزنش، همدردی و من ناامید فقط سعی می‌کردم حفظ ظاهرکنم؛ ولی مادر همچنان می‌گفت: صبر کن… تو حتماً قبولی…
کم‌کم مسافران اتوبوس بعد از خواندن اسامی و گذاشتن چمدان‌ها و ساک‌ها سوار می‌شدند، نگاهی به ساعت انداختم، نزدیک 17بود و من کاملاً نا‌امید.
به گوشی قدیمی‌ای که در دستم بود و می‌لرزید نیم‌نگاهی کردم، شماره ناشناسی پشت خط بود.
ندانستم چطوری جواب بدهم، می‌خواستم اول داد بزنم و همه افراد حاضر رو باخبر کنم اما ساکت و آرام جواب دادم. نمی‌دانم از شدت قدیمی بودن گوشی بود یا زیاد بودن سر‌وصدای افراد دوروبرم.
صدا را با قطع و وصل دریافت می‌کردم. با راهنمایی پدر چند متر آن طرف‌تر رفتم. خودش بود مصاحبه‌گر! گفت: فردا صبح با مدارک گفته‌شده به همراه 4 نفر از دوستانتان باید در مرکز استان باشید.
دیگر نکات و اشاراتش را نمی‌شنیدم. فقط شکر خدا در ذهنم و زیر لبم تکرار می‌شد.
دیدم تقریباً تمام مسافران سوار شده‌اند، باید از مادرم می‌پرسیدم علت اطمینان صددرصدی‌اش چه بود،
خودم را به مادر رساندم و پرسیدم. جوابش اشک و لبخند همزمان مرا داشت…
گفت: جمعه هفته قبل وقتی‌که خاله و مادربزرگت خواستند عمه‌ات را همراهی کنند در سفر مشهد، تو به پدرت پیشنهاد دادی من هم بروم و آن‌قدر اصرار کردی و خاطرش را از بابت کارهای خانه، آشپزی و خلاصه همه‌چیز راحت کردی که پدرت با رضایت خاطر اجازه داد. من هم برایت دعایی از ته دل کردم…
به همین خاطر می‌گفتم تو حتماً قبول می‌شوی، هرچند الآن نصف راه هستی و باید در مصاحبه استان هم قبول شوی.
مادر عزیزم می‌گفت و من در جوابش تنها اشک و لبخند داشتم.
_همراهان مسافرها پیاده شوند، می‌خواهیم حرکت کنیم…
به خود آمدم؛ و بعد از خداحافظی پیاده شدم و این بدرقه به یکی از شیرین‌ترین بدرقه‌های عمرم تبدیل شد.
آیه‌ی «هل جزاء الاحسان الا الاحسان» به‌طور کامل برایم ملموس شد…
———
پ.ن1:چند روز قبل در جشن عید غدیر که خانواده عمه‌ام به اصرار من به جشن آمده بودند، در قرعه‌کشی برای شوهرعمه‌ام سفر کربلا و دخترعمه‌ی نوجوانم سفر مشهد در آمده بود، و این شد که عمه‌ام تصمیم گرفت دخترش را همراهی کند و بعد مادربزرگم و خاله‌ام و بعد مادر عزیزم؛ همراهشان شدند.
پ.ن2:گوشی خودم را از صبح سیم‌کارتش را درآورده و سیم‌کارت مادرم را گذاشته بودم تا در سفر با این گوشی راحت باشد و خودم یکی از ساده‌ترین و قدیمی‌ترین گوشی‌های موجود در خانه را برداشته بودم؛ به همین خاطر صدای مصاحبه‌گر قطع و وصل می‌شد.

موضوعات: شاه پرک نوشت, باز آفرینی محتوای دینی, خاطره های شاه پرک  لینک ثابت
 [ 10:55:00 ب.ظ ]