​داشتم صفحات نت را می‌گشتم، وقتی به صفحه‌ی یکی از دوستان عزیز و فرهیخته رسیدم، 

چون حضور در اینستا را برای خود محدود کرده‌ام، چند خط ابتدایی را خواندم و از بقیه متن با خوانش سرسری عبور کردم، 
و در انتها لایک(همان احسنت خودمان) گذاشتم و اسکرین شاتی(همان عکس از صفحه)گرفتم تا در وقت مناسب، متن را بخوانم و اگر باب میلم نبود، لایکم را پس بگیرم.

دقیقه‌ای نگذشته بود که دیدم این دوست خوبم، پیامی فرستاد و گفت، لایک نمی خواهم؛ جواب بده، حداقل برای خودت.

نشستم با خودم برای یافتن نقطه عطف زندگی‌ام.

غرق در افکار بودم که آیا نقطه عطفی در زندگی‌ام وجود دارد؟

بیشتر که فکر کردم، گفتم حداقل یکی دو تا می‌شود پیدا کرد…

دیدم این طوری نمی‌شود، باید بیشتر و بیشتر فکر کنم..‌‌

مدتی نگذشت که لیستی مقابلم دیدم‌…

………
می‌خواهم طی چند پست، با تلنگر دوستم؛ نقطه عطف‌های زندگی‌ام را بنویسم؛ تا فراموششان نکنم…

شما هم در موردش فکر کنید، نعمت‌های فراموش شده‌ی بسیاری یادتان می‌آید….

موضوعات: شاه پرک نوشت, خاطره های شاه پرک  لینک ثابت