شاه پرک






حال دلتان چگونه است؟ ...

نمی دانم شما در چه حالید؟ ولی حال من زیاد خوب نیست… فقط گریه و گریه… باورم نمی شد… حس بسیار بدی دارم.. حس می کنم یتیم شدم… حس ناامنی دارم… هیچ چیز آرامم نمی کند… بی قراری خاصی پیدا کردم… تا به عکس سردار نگاه می کنم، اشک هایم سرازیر می شود…نه، تازگیا تا اسمش را می شنوم… نمی دانم مظلومیت و شهادتش مرا به گریه انداخته یا تنهایی مان، یا احساس دِینی که به او دارم، یا گم کردن راه، یا ….. خلاصه بلا تکلیفی در من موج می زند…. دوست داشتم در مراسم تشیع حضور داشته باشم، بلکم آرام می شدم ولی دوری راه… چند روزی است، شبکه های تلویزیون و اینترنت را زیر و رو می کنم بلکم سخنی، حرفی، عکسی، … آرامم کند ولی ….. آیا بعد از خاکسپاری، بعد از گذشت چند روز دیگر، بعد از چهلم، بعد از انتقام، حرف عزیزی،… خلاصه نمی دانم چگونه و کِی آرام می شوم..

موضوعات: شاه پرک نوشت  لینک ثابت
[سه شنبه 1398-10-17] [ 11:16:00 ق.ظ ]

سردار دلها.... ...

سردار دلها وقتی خبر شهادتت را شنیدم، گیج و منگ بودم، در به در دنبال تکذیبه… وقتی مطمئن شدم، حس ناامنی، زیر رگ هایم دوید… گریه امانم نمی دهد… نه برای شهادتت، چرا که می دانم شهادت هنر مردان خداست و آرزوی هر مجاهدی، شهادت است. حالِ یتیمی یک امت بعد از تو، گریه ام را بیشتر می کند… سردار دلها، حیف بود که شهید نمی شدی… ولی، خیلی زود دل هایمان را محرمی کردی… #سردار_دلها #قاسم_سلیمانی #حاج_قاسم_سلیمانی #شهید #انتقام_سخت #hardRevenge #محرم #شاه_پرک_نوشت #تولیدی #به_قلم_خودم

موضوعات: شاه پرک نوشت  لینک ثابت
[پنجشنبه 1398-10-12] [ 04:41:00 ب.ظ ]

شاه پرک و هایکو کتاب هایش ...

چند بار عكسِ كتاب‌هایِ روی هم چيده شده‌، را ديده بودم ولی توجهی به آن‌ها نداشتم تا اينكه با پست يكی از دوستان در يكی از شبكه های اجتماعی، با هايكو كتاب آشنا شدم و فهميدم:  هايكو كوتاه‌ترين شعر جهان و متشكل از سه بند است، و مبدع آن، ژاپنی‌ها هستند.   و هایکوکتاب، شعری است که از عناوین کتاب‌ها درست می‌شود. در آن زمان، بعد از چند دقيقه فكر‌كردن، اولين هايكوی خود ساخته را بدون ارائه در جای ديگر، فقط در ذهنم، ثبت كردم: دا يادت باشد روی ماه خداوند را ببوس. بعد از گذشت مدتی، با مطرح شدن مسابقه‌ی #هايكوكتاب در كوثرنت، همان روز اول، كتابخانه را زير و رو كردم و تمام كتاب هايی كه فكر می‌كردم به كارم می‌آيند را كنار گذاشتم و بعد شروع به نوشتن كردم و چند مورد يادداشت نمودم، هرچند در امانت بودن تعدادی از كتب و مسافرت‌های‌ كوتاه، سبب تاخيراتی شد.

پ.ن۱: بدقولي تعدادی از دوستان در برگرداندن كتاب ها باعث شد، نتوانم همه‌ی هايكوکتاب‌های خود ساخته ی بیشتری، ارائه دهم.

پ.ن2: حال و روزِ گوشه ايي از كتابخانه در حافظه ی رَمی که گم شد، به فراموشی سپرده شد.  پ.ن۳: بخاطر خرابي گوشي و چند عامل ديگر، دل و دماغي براي گرفتن عكس هاي هنري نداشتم و عكس هاي ساده پيشكش حضورتان می‌گردد. عکس۱: –دا  يادت باشد  روی ماه خداوند را ببوس.‌ ‌–پرده نشین  در محضر افلاکیان  چه بگوییم؟ عکس۲: –ترنم سرخ طوبی  نفس مطمئنه  آسمان در عزایت نیلی قباست. –بوی بهشت  خانه ای در همین نزدیکی ها  بار بگشایید اینجا کربلاست. –نفس مطمئنه  کشتی نجات  آسمان در عزایت نیلی قباست. عکس۳: –دادگستر جهان  چه بگوییم؟  چگونه دعا کنیم؟ چگونه فرج را بخواهیم؟ -حضرت مهدی فروغ تابان ولایت  -دادگستر جهان  انسان کامل. –دادگستر جهان  سوره ی بهشت  حضرت مهدی فروغ تابان ولایت. عکس۴: –من دیگر ما  یادت باشد  نماز خیرِ کلام ختم کلام. –نیمه دیگرم  قهقهه بزنیم  مثل برف آب خواهیم شد. –من دیگر ما  یادت باشد  غدیر ولایت عشق. –من دیگر ما  نیمه ی دیگرم  آسمان می خواهی بال هایت را باز کن.

موضوعات: معرفي كتاب, شاه پرک نوشت  لینک ثابت
[یکشنبه 1398-08-26] [ 08:29:00 ق.ظ ]

قرعه‌کشی وام ...

چهارشنبه بود و بخاطر اتفاقات در محل کار، ابتدا بسیار ناراحت شدم به حدی که سر‌دردی نیم ساعته گرفته بودم و سپس به سببِ خبر غیرمنتظره و شادی که از طرف خانواده شنیدم، حالم دگرگون و شاد شد.

وقتِ کاری تمام شد و شیفت بعدی آمد. در حال خارج شدن بودم ولی به اصرارهمکاران نشستم و چون قرار بود وام ماهانه قرعه کشی شود، منتظر همکار دیگر بودیم که بعد از۲ساعت معطلی و بالاخره نرسیدن ایشان و بخاطر اصرار سایرین، تدارک قرعه کشی وام آماده شد.

و بخاطر اصرار مدیر، برخلاف میل باطنی، قرعه فال بنام من افتاد که کار قرعه‌کشی، را انجام بدهم.

برای اطمینان حاضرین، برگه‌ها را چندین و چند بار هم زدیم. و بالاخره قرعه‌ای برداشته و بعد از صلوات حاضرین، بازش کردم و با باز شدنش، با تعجب چند متر عقب تر پریدم.

و با حالتی آمیخته از خوشحالی و تعجب، اسم خودم را قرائت کردم.

عکس العمل‌ها مختلف و جالب بود.

چند نفری خوشحال شدند و دست زدند، عده‌ای سر تکان دادند و چند نفری به سختی، ناراحتی خود را پنهان کرده بودند.

خیلی هیجان انگیز بود و عده‌ای تا آخر، به قرعه کشی جو داده و جلسه را شاد نگه داشتند.

سه کاغذ مانده بود و به همکاری که از همه کس و همه جا شاکی بود و به هیچ چیز راضی نمی شد و در حال نق زدن بود، گفتم هر کدام را تمایل دارید آن را بردارم، کاغذی پیشنهاد داد ولی اسم خودش نبود و آخرین نفر اسم او از گردونه خارج شد.

بالاخره قرعه کشی با تمام حواشی و هیجانات، به پایان رسید و با این قرعه کشی؛ بمعنای واقعی کلمه، توکل و سپردن امور به خدا را لمس کردم.

موضوعات: شاه پرک نوشت, خاطره های شاه پرک, شاه پرک و مدرسه  لینک ثابت
[پنجشنبه 1398-08-16] [ 07:28:00 ق.ظ ]

خواهرانه ...

 چند سالی می‌شود که خانواده‌ی پُرجمعیت ما بخاطر تحصیل فرزندان در شهرهای دیگر، چهار نفره شده و من مانده‌ام با برادرم. ته مانده‌های دهه شصت هستم و او آغاز‌گر دهه هشتاد. ته تغاری خانواده و یوزارسیف پدر و مادرم است. 6مهر که راهی دانشگاه در شهر دیگر شد، وقتی قدم به خانه گذاشتم؛و جای خالی او را دیدم، گریه‌ام سرازیر شد. در و دیوار خانه، پر بود از خاطرات مشترکمان. با اینکه شیطنت‌ها و سر و کله زدنمان زبانزد خانواده هست ولی حال و روز آن روزهایم، بشدت بارانی بود. تولدش بطور واضح یادم نمی‌آید ولی زمانی که به خانه‌مان قدم گذاشت، شور و حال و شادی خاصی، همراهش آورد. با او دوباره کودکی، نوجوانی را تمرین کردم. خواهرانگی کردم‌. تجربه‌های ناب و درس‌های خاصی آموختم. با اینکه مدتی زمان بُرد، اما طی یک ماه، رفته رفته به عدم حضورش عادت کردم. در تاریخ 98/8/8 وقتی من سرکار بودم و او در خانه، باخوشحالی خبر از قبولی‌اش در دانشگاهی داد که بسیار ذوقش را داشت و با اینکه در یکی از بهترین دانشگاه‌های دولتی تحصیل می‌کرد ولی منتظر اعلام نتیجه‌ی این دانشگاه بود. دیشب، او را راهی دانشگاهِ جدیدش کردیم و بازهم بغض و گریه، ول کنم نبود ولی این بار خوشحال بودم که در مکانی امن، تحصیل خواهد کرد و به آنچه دوست داشت و بخاطرش زحمت کشیده بود، رسید.

موضوعات: شاه پرک نوشت, خاطره های شاه پرک  لینک ثابت
[شنبه 1398-08-11] [ 08:21:00 ب.ظ ]