مردان شهرم | ... |
امروز هفتمین روز از زلزلهزدگی هست.
روزهایی را تجربه میکنیم که در مخیلهمان هم نمیگنجید، روزهایی که حتی بدبینترینمان هم تصور نمیکرد.
هر چقدر به گذشته فکر میکنم، می بینم چقدر در آرامش بودیم و قدر نمیدانستیم.
چقدر بیدغدغه بودیم، چقدر افکار دنیایی و پوچ داشتیم.
این روزها انگار قرار است بزرگمان کند، رشدمان دهد.
نمیدانم عمرمان کوتاهتر شده یا داریم باتجربهتر میشویم، فقط میدانم خود خدا باید به ما و شهرمان و مردممان رحم کند.
دلم به درد میآید برای همشهریهایم؛ برای پدران و مردان شهرم که با چه سختی و مشقتی کار کردند، جان کندند، روزی حلال سر سفره برای خانوادهشان آوردند،کلی زحمت کشیدند، خستگی کشیدند تا یک زندگی آرام بسازند، خانه ساختند، سرپناه آماده کردند، و در عرض چند ثانیه، ورق برگشت و همه چیزشان از بین رفت.
آوارهی خیابانها و چادرها شدهاند، نمیدانند چکار کنند.
نه میتوانند وارد خانههایشان شوند با آن همه آسیب و صدمه؛ و نه میتوانند به شهرهای دیگر بروند و توان مهاجرت ندارند و این بلاتکلیفی هست که آزارشان میدهد.
چه مردان با دل و جرئتی و قویایی که با این زلزله؛ ترس بر جانشان افتاده است.
سرپناه خانوادههایشان هستند و باز هم باید مثل کوه، استوار باشند در حالی که غم را در چهرههایشان میبینی.
دلم برایشان کباب هست.
اشک امانم نمیدهد ادامه بدهم فقط میتوانم بگویم پنگاهی بجز خدا و یاوری بجز خودش نداریم.
امیدوارم بحق حضرت پدر، آقا امیرالمومنین؛ آرامش به قلوبِ مردمان شهرم بازگردد خصوصا پدرانِ مهربانِ شهرم.
[شنبه 1401-11-15] [ 09:25:00 ق.ظ ]
|