|
شاه پرک
|
|
|
 |
هر کدام از اعضای کمپ ماجراهایی داشتند، در این پست میخواهم از بزرگترهای کمپ بگویم.
دوست دارم برایتان بگویم از:
_ پیرمرد مهربان چادر به چادرمان که با صوت زیبا، قرآن میخواند و بساط دعاهایش هر شب به پا بود خصوصا دعای توسل.
_جوانانِ هلال احمرِ بوکان که داوطلبانه برای کمک آمده بودند و سلام گرمشان به چادرنشینها، دوستی و رفتار مهربانانهشان با بچهها؛ باعث شده بود مَنی که هیچ صحبتی با آنها نکرده بودم و فقط شاهد رفتارهایشان بودم، موقع رفتنشان دلم بدجوری بگیرد و بغضی بشوم.
و افسوس خوردم که چرا فرصت تشکر از آنها را از دست دادم.
_مادری که نگران پسرِ ۲ سالهاش بود که بعد از زلزله نمیتوانست کلمات را صحیح ادا کند و دچار لکنت زبان شده بود.
_دختر همسن و سال من که تنها فرزند پدر و مادر پیرش بود و میگفت دیگر روحیهای برایم نمانده تا مراقب پدر و مادرم باشم.
_همکاری که خانهاش آسیب جدی ندیده بود ولی بخاطر ترسِ فرزندانش حاضر به برگشت به خانه نبود.
_مادر دو فرزندی که مستاجر بود و بخاطر شرایط زندگیاش، پشیمان بود از ازدواجش.
_پسرهایِ نوجوان و جوانی که بعد از رفتن بچههای هلال احمر، مشتاقانه و داوطلبانه کارهای کمپ را انجام میدادند.
از برادرانم تا پسرهایِ نوجوانِ کمپ.
_مسئولین مدرسه (پدرم و سه همکارش) که از روز اول در کمپ، حتی خواب درست و حسابی نداشته بودند و وقت و بیوقت که نیاز بود جایی باشند یا با کسی حرفی بزنند یا مشکلی حل کنند یا غذایی بیاورند و توزیع کنند، همیشه داوطلب بودند و با رویِ خوش با مردم برخورد میکردند.
_مدیر مدرسه که همیشه همه جا بود، هر کسی مشکلی داشت اولین کسی که به ذهنش میرسید برای حل کردنش، او بود.
یادم نمیرود روزی که دخترش را در تهران گذاشت تا به دانشگاه برود و نصف شب برگشته بود، یکی از چادرها داشت آتش میگرفت که با صدای دختر خانواده، مدیر مدرسه که تازه نیم ساعت بود از تهران برگشته بود، به سرعت آتش را خاموش کرد و هنوز استراحت نکرده بود که خبری میدهند به او، راجعبه نبود یکی از ماشینهایی که به برادرش سپرده بودند تا در حیاطِ کمپ مراقبش باشد، با همان بیخوابی رفته و دوربینهای مداربسته را چک کرده بود ولی متوجه نشده بود چه کسی سوار ماشین شده و رفته است.
با کلی اضطراب و استرس به صاحب ماشین زنگ میزنند و او تازه میگوید آره پدر خانومم بود که گفته بودم بیایید ماشین را ببرد.
و ایشان باز بخاطر بزرگواریشان چیزی نمیگوید تا طرفِ مقابل ناراحت نشود.
_ مشاوری که به همراه پسر نوجوانش برای کمک به بچهها آمده بود و من هم عکس گرفتم و پذیرایی کردم.
_ چند گروه دکتری که گاهی برای مداوا و ویزیت آمدند ولی چون آنروزها مریض نشده بودم، سراغشان نرفتم.
_ و از
گروههای جهادی که ۳ روز آمدند کمپ تا حال و هوای بچهها و بزرگترها را بهتر کنند.
گروه اولی که دو روحانی بودند و در روز پدر آمدند و بعد از دادن شکلاتهایی به چادرها و تبریک روز پدر به پدران، به طرف سِن مدرسه رفتند و مسابقه برگزار کردند و البته به همهی بچهها به بهانههایی جایزههای متنوعی داد و موجب شادی و خندهی بچهها و بزرگترها شدند.
گروه دومی که باز دو آقای روحانی بودند و ۲۲ بهمن آمدند و بعد از اجرای سرودهایی در مورد ایران و خواندن سرودهایی توسط بچهها، به آنان بادکنکها و جایزههایی متناسب با سنشان دادند.
چقدر حال همه خوب بود آن دو روز.
گروه سوم هم چند دختر جوان بودند و پکهایی که شامل مداد رنگی و پاککن و برگهی آ۴ اورده بودند و شعرهای کودکانه گذاشته بودند تا بچهها در کنار دوستان تازه پیدا کردهشان نقاشی بکشند. ادامه »
کلیدواژه ها: آسیب, برادر, به قلم خودم, توسل, تولیدی, خانه, خواب, خوی, دانشگاه, دختر, دوربین, دوست, دکتر, روحانی, روحیه, زلزله, زلزله خوی, شاه پرک نوشت, غذا, فرزند, ماشین, مداربسته, مدرسه, مدیر, مستاجر, مشاور, مهربان, نوجوان, هلال احمر, پدر, پسر, چادر موضوعات: شاه پرک نوشت, زادگاه شاه پرک, خاطره های شاه پرک, زلزله خوی
لینک ثابت
[پنجشنبه 1401-12-25] [ 10:32:00 ب.ظ ]
|
|

امروز هفتمین روز از زلزلهزدگی هست.
روزهایی را تجربه میکنیم که در مخیلهمان هم نمیگنجید، روزهایی که حتی بدبینترینمان هم تصور نمیکرد.
هر چقدر به گذشته فکر میکنم، می بینم چقدر در آرامش بودیم و قدر نمیدانستیم.
چقدر بیدغدغه بودیم، چقدر افکار دنیایی و پوچ داشتیم.
این روزها انگار قرار است بزرگمان کند، رشدمان دهد.
نمیدانم عمرمان کوتاهتر شده یا داریم باتجربهتر میشویم، فقط میدانم خود خدا باید به ما و شهرمان و مردممان رحم کند.
دلم به درد میآید برای همشهریهایم؛ برای پدران و مردان شهرم که با چه سختی و مشقتی کار کردند، جان کندند، روزی حلال سر سفره برای خانوادهشان آوردند،کلی زحمت کشیدند، خستگی کشیدند تا یک زندگی آرام بسازند، خانه ساختند، سرپناه آماده کردند، و در عرض چند ثانیه، ورق برگشت و همه چیزشان از بین رفت.
آوارهی خیابانها و چادرها شدهاند، نمیدانند چکار کنند.
نه میتوانند وارد خانههایشان شوند با آن همه آسیب و صدمه؛ و نه میتوانند به شهرهای دیگر بروند و توان مهاجرت ندارند و این بلاتکلیفی هست که آزارشان میدهد.
چه مردان با دل و جرئتی و قویایی که با این زلزله؛ ترس بر جانشان افتاده است.
سرپناه خانوادههایشان هستند و باز هم باید مثل کوه، استوار باشند در حالی که غم را در چهرههایشان میبینی.
دلم برایشان کباب هست.
اشک امانم نمیدهد ادامه بدهم فقط میتوانم بگویم پنگاهی بجز خدا و یاوری بجز خودش نداریم.
امیدوارم بحق حضرت پدر، آقا امیرالمومنین؛ آرامش به قلوبِ مردمان شهرم بازگردد خصوصا پدرانِ مهربانِ شهرم.





کلیدواژه ها: آسیب, آوار, استوار, اشک, ترس, خانه, خوی, خیابان, زلزله, صدمه, مرد, مهربان, پدر, چادر, کباب, کوه موضوعات: شاه پرک نوشت, زادگاه شاه پرک, خاطره های شاه پرک
لینک ثابت
[شنبه 1401-11-15] [ 09:25:00 ق.ظ ]
|
|
از دوربین یک ناظر (قسمت2)
پ.ن1: پسران در کنار پدر.
پ.ن2: کودکی که انتخاب و تعیین سرنوشت را عملی یاد میگیرد.
پ.ن3: ایستاده در صفِ انتظار.
پ.ن4: دهه نودیهای رنگارنگ.
پ.ن5: مُهری که یک ناظر بر روی شناسنامهاش میزند و عددهایی که خودش مینویسد. :)))
پ.ن6: رای یک ناظر. :)))






کلیدواژه ها: انتخاب, انتخابات, تولیدی, خالکوبی, دختر, دهه نودی, دوربین, دوست, رای, سرنوشت, عکاسی, ناظر, پدر, پسر, چشم هایش, کار درست, کودک موضوعات: تصاوير, شاه پرک نوشت, خاطره های شاه پرک
لینک ثابت
[دوشنبه 1400-03-31] [ 06:12:00 ب.ظ ]
|
|
از دوربین یک ناظر (قسمت1)
پ.ن 1: آمده رای بدهد، وقتی که رایگیری هنوز شروع نشده. چشمهایش کلی حرف دارد...
پ.ن2: دهه نودیهایی که آمادهی آینده میشوند.
پ.ن3: با دوستانش آمده بود، با خالکوبیهایی روی بدن.
پ.ن4: چقدر صبورانه و نجیبانه منتظرند.
پ.ن5: فامیلانه آمده بودند، دختر عموهای دهه نودی.





کلیدواژه ها: انتخاب, انتخابات, تولیدی, خالکوبی, دختر, دهه نودی, دوربین, دوست, رای, سرنوشت, عکاسی, ناظر, پدر, پسر, چشم هایش, کار درست, کودک موضوعات: تصاوير, شاه پرک نوشت, خاطره های شاه پرک
لینک ثابت
با اینکه سال۱۳۹۹ تمام شده ولی کارهای نیمه تمامش، برایم تمامی ندارند و هنوز پروندهاش بسته نشده است. هرچند یکهفته اول ۱۴۰۰ تلاش کردم بلکم کارهای نیمهتمام به سرانجامی برسند ولی نمیشود که نمیشود، چون تعدادی از این کارهای نیمه تمام دست خودم نیست. سال ۱۳۹۹ سالی که از اول تا آخرش با کرونا عجین بود و هر قسمت از زیستِ طبیعیمان را تحت تاثیر قرار داد ولی سببِ چند توفیق اجباری برایم شد.
_شروع سال با آشپزی آنهم از نوع کیک و دسر. قبلا گفته بودم میانهی خوبی با آشپزی ندارم ولی خانهنشینی اجباری موجبِ آشتی من شد با آشپزی ولی برای پیشرفت، راهی بس طولانی در انتظارم است.
_بالاخره توانستم خوانِ پایان نامه را پشت سر بگذارم. جلسهی دفاع؛ غیرحضوری و آنلاین برگزار شد، هر چند فعلا نمره نهایی وارد نشده و طبقِ شنیدهها، صدورِ مدرک چند ماهی کارهای اداری را در پی دارد.
_یکی از اتفاقات نیمه تمام که هنوز هم هنوزه منتظر سرانجامش هستم و وقت و بیوقت استرس نتیجهاش، اضطرابِ حواشی که دارد؛ سراغی از من میگیرد، نتیجهی مصاحبه آزمون استخدامی است و به دنبال آن تغییری که ممکن است نقطه عطف جدیدی در زندگیام رقم بزند.
نیمه دوم سال، شرایط بهگونهای رغم خورد که کارها؛ عجیب پشتِ سرهم اتفاق میافتد. نگارش پایاننامه که به سرانجام رسید، متن را برای تعیین وقتِ دفاع، ارسال کردم و یکی دو هفته مشغولِ خوانشِ آزمون استخدامی شدم و یک هفته بعد از آزمون، جلسه دفاع برگزار شد. و بعد نتایجِ آزمون اعلام گردید و دعوت به مصاحبه شدم و شروع به خوانش آن کردم و بعد از آن اصلاحیه پایاننامه و ارسال آن. منتظرِ نتیجهی مصاحبه بودم و سپس نتیجهی تایید اصلاحِ پایاننامه توسط استاد داور و ثبت نمره در کارنامه؛ ولی متاسفانه عمر ۱۳۹۹ کفاف نداد.
_تعمیراتِ اساسی خانه و حاشیهها و چالشهایش، مَحَکِ خوبی برای صبر، همکاری با اعضای خانواده و خود آزمایی بود.
_شرکت در دورههای نویسندگی خلاق و عکاسی با موبایل را تجربه کردم؛ هرچند بخاطر کمالگراییام، فایلها را کامل گوش ندادهام و اعتقاد داشتم، باید شرایط صد درصدی برای گوش دادن مهیا باشد.
_نمیتوانم براحتی عبور کنم از آشنایی با چند مشاور و سخنرانِ خوب که واقعا در شرایط بحرانی و حساس، کمکهای زیادی از ایشان دریافت کردم و باعث خودشناسی و تغییر تعدادی از عادتهایم شدند. هر چند شاید روحِ تعدادی از ایشان، از این تاثیرگذاری، بیخبر باشد.
_چندین تجربهی بزرگ و هیجانانگیز، رهآوردهای دیگر سال۱۳۹۹ بود. مانند: خروج از دایره امن خودم، غافلگیری عزیزانم، خریدهای بزرگ و مفید و به درد بخور، تصمیمهای جالب و پافشاری روی آنها با وجود حواشی و سختیهای که در پی داشت، آشتی با مداد رنگیها و … .
_تجربهی دو کار متفاوت و موقتی چند ماهه از دیگر اتفاقات غیر قابل پیش بینی بود که حوادث و خاطرات منحصر به فردی برایم به ارمغان آورد.
_با اینکه اولِ سال۱۳۹۹، قول داده بودم کتابهای بسیاری مطالعه کنم ولی بنابه شرایط؛ تا پایان سال، خوانش ۱۳ کتاب: ” ذوالفقار/ خودت باش دختر/ یوما/ خون انار گردن پاییز است/ خالِ سیاه عربی/ آیین دوستیابی/ پدر، عشق و پسر/ سقای آب و ادب/ گردان قاطرچیها/ ابن مشغله/ ضد/ 101 سوالی که در دهه 20 سالگی باید از خود بپرسید و صادقانه بگویم در دهه 30 سالگی هم همینطور/ نیم دانگ پیونگ یانگ” را به پایان رساندم و گاه در لابلای کتابخوانیها مینشستم به تماشای فیلمهای سینمایی قدیمی و گاه جدید، مانند: “سنتوری/شیار ۱۴۳/دایره زنگی/نفس/حوض نقاشی/ و دوبار تماشای: 23نفر"، سریال نمایش خانگی “آقازاده". و تنها مستندی بود که امسال تماشا کردم “عابدان کُهَنز” بود.
نوشتن و بارگذاری این متن هم یکی دیگر از کارهای نیمه تمام بود که الحمدلله، از لیست کارهای نیمه تمام خارج شد.
برای من، نوشتن اینچنین مطالبی که برآیند یکساله است، باعث تخلیهی بخشی از استرسها و اضطرابها میگردد و موجب آزاد سازی مغز میگردد برای مطالب جدید.
ارزش تجربه کردن دارد، حتما امتحان کنید.
کلیدواژه ها: آزمون, آشپزی, آقازاده, آنلاین, استخدام, استرس, اضطراب, تعمیرات, حاشیه, خانه, خانوادگی, خرید, دایره, دختر, دفاع, دوره, دوست, روح, صبر, عکاسی, فیلم, مدادرنگی, مدرک, مستند, مشاور, مصاحبه, معرفی فیلم, معرفی کتاب, نمره, نویسندگی, پایان نامه, پدر, پسر, کار, کتاب, کرونا, کیک موضوعات: شاه پرک نوشت, خاطره های شاه پرک
لینک ثابت
[سه شنبه 1400-01-10] [ 05:21:00 ب.ظ ]
|
|
|
|
|
|