شاه پرک






رفاقت به سبک تانک ...
رفاقت به سبک تانک

حالم خوب نبود، مریض شده بودم. حداقل برای یک‌روز هیچ کاری نمی‌توانستم انجام بدهم. حتی حوصله نداشتم گوشی دستم بگیرم.

تنها فکری که به ذهنم رسید کتابخوانی بودم.

انتخابم کتاب کم حجمی بود تا بیشتر از طول درمانم، زمان نبرد و البته طنز باشد تا کمی از حال و هوای مریضی در بیایم.

 

بنابراین تصمیمم انتخاب کتاب طنز “رفاقت به سبک تانک” نوشته: داوود امیریان، بود.

در واقع اولین کتاب کاملی است که در سال۱۴۰۲، تمام کردم.

این کتاب در چند بخش، خاطرات دفاع مقدس را با نثر ساده، روان و دلنشین بصورت طنز روایت می‌کند. البته طنز به معنای واقعی کلمه و به دور از هجو و هزل و هر چیز دیگر.

نویسنده در این کتاب، با استفاده از طنز کلام و موقعیت، تلخ‌ترین روایت‌ها را خواندنی و جذاب بیان می‌کند تا علاوه بر نوجوانان، مناسب بزرگسال هم باشد.

 

می‌روم حلیم بخرم

موشک جواب موشک

جمهوری اسلامی سرکار است!

کی با حسین کار داشت؟

جاسم و سالم

پُل قاطر مرده!

من و یک مجروح ناشناس!

حوری

 

 تعدادی از ۴۷ حکایتِ این کتاب شیرین و خواندنی است.

القصه، این کتاب  برای خریدن، خواندن و هدیه دادن برای همه‌ی سنین، خصوصا نوجوانان مناسب است.

موضوعات: طنز, معرفي كتاب, شاه پرک نوشت  لینک ثابت
[سه شنبه 1402-03-30] [ 02:11:00 ق.ظ ]

بزرگترهای کمپ ...
بزرگترهای کمپ

هر کدام از اعضای کمپ ماجراهایی داشتند، در این پست می‌خواهم از بزرگترهای کمپ بگویم.

دوست دارم برایتان بگویم از:

_ پیرمرد مهربان چادر به چادرمان که با صوت زیبا، قرآن می‌خواند و بساط دعاهایش هر شب به پا بود خصوصا دعای توسل.

_جوانانِ هلال احمرِ بوکان که داوطلبانه برای کمک آمده بودند و سلام گرم‌شان به چادرنشین‌ها، دوستی و رفتار مهربانانه‌شان با بچه‌ها؛ باعث شده بود مَن‌ی که هیچ صحبتی با آن‌ها نکرده بودم و فقط شاهد رفتارهایشان بودم،  موقع رفتن‌شان دلم بدجوری بگیرد و بغضی بشوم.

و افسوس خوردم که چرا فرصت تشکر از آن‌ها را از دست دادم.

_مادری که نگران پسرِ ۲ ساله‌اش بود که بعد از زلزله نمی‌توانست کلمات را صحیح ادا کند و دچار لکنت زبان شده بود.

_دختر هم‌سن و سال من که تنها فرزند پدر و مادر پیرش بود و می‌گفت دیگر روحیه‌ای برایم نمانده تا مراقب پدر و مادرم باشم.

_همکاری که خانه‌اش آسیب جدی ندیده بود ولی بخاطر ترسِ فرزندانش حاضر به برگشت به خانه نبود.

_مادر دو فرزندی که مستاجر بود و بخاطر شرایط زندگی‌اش، پشیمان بود از ازدواجش.

_پسرهایِ نوجوان و جوانی که بعد از رفتن بچه‌های هلال احمر، مشتاقانه و داوطلبانه کارهای کمپ را انجام می‌دادند.

از برادرانم تا پسرهایِ نوجوانِ کمپ.

_مسئولین مدرسه (پدرم و سه همکارش) که از روز اول در کمپ، حتی خواب درست و حسابی نداشته بودند و وقت و بی‌وقت که نیاز بود جایی باشند یا با کسی حرفی بزنند یا مشکلی حل کنند یا غذایی بیاورند و توزیع کنند، همیشه داوطلب بودند و با رویِ خوش با مردم برخورد می‌کردند.

_مدیر مدرسه که همیشه همه جا بود، هر کسی مشکلی داشت اولین کسی که به ذهنش می‌رسید برای حل کردنش، او بود.

یادم نمی‌رود روزی که دخترش را در تهران گذاشت تا به دانشگاه برود و نصف شب برگشته بود، یکی از چادرها داشت آتش می‌گرفت که با صدای دختر خانواده، مدیر مدرسه که تازه نیم ساعت بود از تهران برگشته بود، به سرعت آتش را خاموش کرد و هنوز استراحت نکرده بود که خبری می‌دهند به او، راجع‌به نبود یکی از ماشین‌هایی که به برادرش سپرده بودند تا در حیاطِ کمپ مراقبش باشد، با همان بی‌خوابی رفته و دوربین‌های مداربسته را چک کرده بود ولی متوجه نشده بود چه کسی سوار ماشین شده و رفته است.

با کلی اضطراب و استرس به صاحب ماشین زنگ می‌زنند و او تازه می‌گوید آره پدر خانومم بود که گفته بودم بیایید ماشین را ببرد.

و ایشان باز بخاطر بزرگواری‌شان چیزی نمی‌گوید تا طرفِ مقابل ناراحت نشود.

_ مشاوری که به همراه پسر نوجوانش برای کمک به بچه‌ها آمده بود و من هم عکس گرفتم و پذیرایی کردم.

_ چند گروه دکتری که گاهی برای مداوا و ویزیت آمدند ولی چون آن‌روزها مریض نشده بودم، سراغ‌شان نرفتم.

_ و از

گروه‌های جهادی که ۳ روز آمدند کمپ تا حال و هوای بچه‌ها و بزرگترها را بهتر کنند.

گروه اولی که  دو روحانی بودند و در روز پدر آمدند و بعد از دادن شکلات‌هایی به چادرها و تبریک روز پدر به پدران، به طرف سِن مدرسه رفتند و مسابقه برگزار کردند و البته به همه‌ی بچه‌ها به بهانه‌هایی جایزه‌های متنوعی داد و موجب شادی و خنده‌ی بچه‌ها و بزرگترها شدند.

گروه دومی که باز دو آقای روحانی بودند و ۲۲ بهمن آمدند و بعد از اجرای سرودهایی در مورد ایران و خواندن سرودهایی توسط بچه‌ها، به آنان بادکنک‌ها و جایزه‌هایی متناسب با سن‌شان دادند.

چقدر حال همه خوب بود آن دو روز.

گروه سوم هم چند دختر جوان بودند و پک‌هایی که شامل مداد رنگی و پاک‌کن و برگه‌ی آ۴ اورده بودند و شعرهای کودکانه گذاشته بودند تا بچه‌ها  در کنار دوستان تازه پیدا کرده‌شان نقاشی بکشند.

ادامه »

موضوعات: شاه پرک نوشت, زادگاه شاه پرک, خاطره های شاه پرک, زلزله خوی  لینک ثابت
[پنجشنبه 1401-12-25] [ 10:32:00 ب.ظ ]

مرور ۱۴۰۰ ...

ارزیابی سالانه را دوست دارم، باعث می‌شود بدانم چه کرده‌ام و چه نکرده‌ام.

 می‌خواهم ارزیابی سال ۱۴۰۰ را با شما هم در میان بگذرام بر طبق روالِ سالِ قبل.
 اوایل سال استرس بسیار بالایی داشتم و منتظر جوابِ مصاحبه‌ی نخستِ آزمون استخدامی و واقعاً دیسک انگشت گرفتم از بس که سایت سنجش را بالا و پایین می‌کردم و بالاخره جواب آمد. نتیجه: قبولی نهایی و ورود به حرفه‌ی دبیری.

 و بعد: برگزاری مصاحبه‌ی دوم که تقریباً فرمالیته بود، آزمایش‌ها و معاینات پزشکی و تحقیقات محلی.

 داشتیم نفسِ راحت می‌کشیدیم از طی کردن این هفت خوان، که گذراندن دوره‌های تربیت دبیری در طی دو نیمسال تابستان و زمستان هم اضافه شد.

سخت بود ولی خدا را شکر به خوبی گذشت.
 تابستان بخاطر کرونا مسافرتِ طولانی نداشتیم ولی سفرهای کوتاه مدت پیش آمد خصوصا به مرکز استان.
 ایام ماه محرم مصادف شد با دورانی که کرونا گرفتیم آن‌هم بصورت فامیلی.

گذشته از عوارضی که گریبانگیرش شدم، دلتنگی و ناراحتی روحی این دوران، برای من سخت بود.

روزگار یک ماه محرم به من بدهکار است.
بالاخره پاییز و آغاز سال‌تحصیلی.

و آموزش‌هایی که گاه حضوری بود و گاه غیرحضوری و کسبِ تجربه‌هایی از قرار گرفتن کنار نوجوانانِ پرشور و پر انرژی و البته بخاطر ۲ سال دوری از آموزش حضوری، انگیزه‌ی سابق دیده نمی‌شد میان‌شان و این سختی کار را دوچندان می‌کرد ولی شیرین بود قرار گرفتن کنارشان.
 چالش‌های متفاوتی را چه در خانواده و چه در محل کار سپری کردم. اتفاقات برخی روزها و هفته ها را که مرور می‌کنم، می‌بینم حداقل باید برای هر اتفاقی چند ماه سپری می‌شد ولی بسیار سریع و پشت سرهم افتادند.
 استقلالِ مالی، از اتفاقات شیرین ۱۴۰۰ برایم بود.

حسِ خوبی داشت که توانستم شادی‌ و خوشحالی معلم شدنم را با عزیزانم به اشتراک بگذرام و به قدرِ توانم به نحوی از بودن و حمایت و دلگرمی هرکدامشان قدردانی کنم.
دوره‌های روایت انسان، هفت عادت(توسعه فردی)، معلم قرن۲۱ را ثبت‌نام کردم ولی بخاطر کمال‌گرایی و سر شلوغی تا پایان دوره‌ها گوش نکردم و ماند برای ۱۴۰۱.
کتاب‌هایی که امسال خوانش کردم:

“حسین پسر غلامحسین"، “با دلم می‌خوانم"، “یک خوشه انگور سرخ"، “طلوع روز چهارم"، “پریدخت"، ” شصت” .

فیلم‌هایی که به تماشایش نشستم:

“تک‌تیرانداز"، “آتابای” در سینما.

و مستند “صعود آزاد".

‌‌‌

می‌خواهم مهمان‌تان کنم به منتخبی از تصاویر ۱۴۰۰.

پ.ن۱: خوشحالی‌ام بابت معلم شدنم. :))

پ.ن۲: گوشه‌ای از قدردانی‌هایم.

پ.ن۳: به وقتِ خانه‌نشینی در ماه محرم بخاطر کرونا.

پ.ن۴: مثالی از دوره‌های تربیت دبیری. 

پ.ن۵: به وقتِ سوپرایز تولدم.

پ.ن۶: دوباره تولدم و عزیزانی دیگر.


موضوعات: تصاوير, شاه پرک نوشت, خاطره های شاه پرک  لینک ثابت
[پنجشنبه 1401-01-11] [ 05:51:00 ب.ظ ]

آن‌ ۲۳‌ نفر ...

بعد از خواندن کتاب آن۲۳نفر، وقتی شنیدم فیلمِ این کتاب ساخته شده، بی‌صبرانه منتظر تماشای آن در سینما بودم ولی صد حیف که راهی به سینمایِ شهر ما نیافت.

و بعد از چند وقت، در فیلیمو دانلود کرده و در اولین فرصت با اشتیاق نگاهش کردم.

واقعا از تماشایش لذت بردم و با تک تک لحظاتش زندگی کردم.

به داشتن چنین بزرگ مردانی در سرزمینم افتخار می‌کردم.

نوجوانانی که عشق به آیین، وطن دوستی و غیرت را در مرحله عمل ثابت کردند.

و اسارت با عزت را به آزادی با ذلت ترجیح دادند و موجبِ سربلندی کشورشان شدند.

تماشای این فیلم با موضوع منحصر بفرد و بکر، به حدی برایم جالب، خوش‌آیند و لذت بخش بود که بعد از دعوتِ اهالی خانه به تماشایش، برای بار دوم هم نظاره‌گر این فیلم شدم.

این فیلم به کارگردانی: مهدی جعفری و محصول سازمان هنری اوج می‌باشد.

و روایت‌گر اسارت ۲۳ نوجوان در سال ۱۳۶۱ در زندان‌های عراق می‌باشد.

موضوعات: شاه پرک نوشت, معرفي فيلم  لینک ثابت
[جمعه 1399-03-30] [ 09:55:00 ب.ظ ]

نقطه عطف های زندگی۲ ...

قسمت دوم اتفاقات خوبی که در زندگی برایم افتاد و به فال نیک می‌گیرم: آشنایی با تله‌تکست یا همان پیام‌نمای تلویزیون بود که باعث شد کودکی و نوجوانی با کمترین تشویش و دل‌نگرانی، سپری کنم. آشنایی‌ای که ره‌آوردش چندین دفتر، دفترچه، سالنامه و سر‌‌رسید بود. یکی از آن صفحاِت جالبِ تله‌تکست تلویزیون، شبکه ۴ و باشگاه هم‌اندیشان بود که محل خوبی برای گردهم آمدن نوجوانان و جوانان سراسر کشور به صورت پیامکی به مدیریت پیام و امید بود که در آن برای پیدا کردن و دوامِ حالِ خوب همدیگر هم‌فکری می‌شد، از هم آموختیم: خود‌آگاهی را، دیدن اتفاقاتِ خوب هر‌چند کوچک، نحوه‌ی تعامل با دیگران، حالِ خوب شکرگذاری، کتابخوان درجه‌یک شدن و کلی اتفاقات خوب دیگر…. ولی حیف و صد حیف که با روی‌کار آمدن مدیران و مسئولین جدید، پیام‌نمای شبکه‌ی۴ تعطیل گردید… از اتفاقات خوب دیگر، آشنایی با دوستی که صمیمیت را برایم معنا کرد و نمی دانم و شاید تا آخر عمر هم نخواهم فهمید که چرا این اندازه او را دوست دارم ولی به قولِ عزیزی که بهم گفت:"باید این سوال را تمام کنی، دوستش داری چون دلت میخواد، برای احساس و عشق نباید سوال مطرح بشه. چون آدم بخاطر فضیلت‌ها جلب میشه و بعدش فقط اونه و اون…”

موضوعات: شاه پرک نوشت, خاطره های شاه پرک  لینک ثابت
[دوشنبه 1398-11-07] [ 08:53:00 ب.ظ ]


1 2