​روز جمعه بود، برای تغییر روحیه و طبق قرار هفتگی، همراه۲خانواده دیگر به باغ مان رفتیم. چون هوای بیرون سرد بود و مادران همیشه نگران، اجازه خروج از اتاقِ باغ را به بچه ها نمی دادند و این بچه ها هم از یکجا نشینی کلافه شده بودند، طبق معمول☺فکری به سرم زد.? از کیفِ جادویی خود که مخصوص روستاس? و پُر از کاغذهایی است که تنها یک رویشان قابل استفاده می باشد، دفترچه پزشکی توجهم را جلب کرد و به بچه ها پیشنهاد دکتر بازی دادم و به نوبت هر کداممان دکتر، مریض، منشی، پرستار می شدیم و دکترها نسخه هایی می نوشتند با خطِ خوانا و به زبان کودکانه و خلاصه برای مدتی موجبات شادی و خنده فراهم گردید.?? در حین بازی، پدر گرامی یادشان آمد که چند روزی است دفترچه پزشکی اش را که برای کاری از مکان مخصوصش برداشته و روی میز گذاشته بود، نیست.? و در این لحظه، برادر دهه ۸۰یم، دست بکار شد و همین که دفترچه را به دستش گرفت، با خنده شیطنت آمیزی گفت:همینه.? ولی من حرفش را جدی نگرفتم و گوشم بدهکارش نبود، اما چشمتان روز بد نبیند‌، خودش بود؛ دفترچه ی پدر.? اما در کیف من کنارِ دفترچه های منقضی شده و کاغذهای باطله چکار می کرد؟? فهمیدم حتما در خانه تکانی ها، بخاطر رنگ و روی رفته ی دفترچه، گمان کرده ام یکی از دفترچه های قدیمی است که از کیفم بیرون افتاده و برگردانده بودمش داخل کیف.? بعد از کلی نوش جان کردن نیش و کنایه های حاضرین که از هر طرف به سوی ما بازیکنان دکتر بازی، بی رحمانه پرتاب می شد،?? پدر، برگه های پزشکی به خطِ ما پزشکان امروز را جدا کرد و تحویلمان داد? عکسی از آن ها گرفته ام و به رایگان در اختیارتان می گذارم.? القصه، اگر روزی، روزگاری به سرتان زد که با بچه های خودتان یا بچه های فامیل، دکتر بازی انجام بدهید، اول، همه جای دفترچه را به دقت وارسی نمایید تا به سرنوشت ما، دچار نشوید. از ما گفتن بود، خود دانید.?

ادامه »

موضوعات: طنز, شاه پرک نوشت, خاطره های شاه پرک  لینک ثابت