شاه پرک






حیفا ...

 به توصیه یکی از آشنایان و با امانت گرفتن از او، در یکی از روزهای تعطیلات کرونایی، شروع کردم به خواندن کتاب"حیفا” اثری از محمدرضا حدادپور جهرمی. این کتاب، داستان زندگی یکی از دختران جاسوس موساد، با نام مستعار حیفاست. ماموریت حیفا؛ شستشوی مغزی، انحراف فکری و آماده‌سازی دو مرد زندانی القاعده به نام‌های ابومحمد العدنانی و دکتر ابراهیم عواد از نوادگان جعفر کذاب برای تشکیل دولت شیطانی داعش در عراق و سوریه است. این کتاب، بصورت نیمه مستند و نیمه داستانی، روایت می شود. برخی قسمت هایی که آمار و ارقام ذکر می شد، کامل نمی خواندم، اما سایر قسمت ها، خصوصا اواخر کتاب، با اضافه شدن؛ حنانه و بانو رباب، هیجان انگیز بود.

موضوعات: معرفي كتاب, شاه پرک نوشت  لینک ثابت
[پنجشنبه 1398-12-29] [ 09:41:00 ق.ظ ]

نقطه عطف های زندگی۲ ...

قسمت دوم اتفاقات خوبی که در زندگی برایم افتاد و به فال نیک می‌گیرم: آشنایی با تله‌تکست یا همان پیام‌نمای تلویزیون بود که باعث شد کودکی و نوجوانی با کمترین تشویش و دل‌نگرانی، سپری کنم. آشنایی‌ای که ره‌آوردش چندین دفتر، دفترچه، سالنامه و سر‌‌رسید بود. یکی از آن صفحاِت جالبِ تله‌تکست تلویزیون، شبکه ۴ و باشگاه هم‌اندیشان بود که محل خوبی برای گردهم آمدن نوجوانان و جوانان سراسر کشور به صورت پیامکی به مدیریت پیام و امید بود که در آن برای پیدا کردن و دوامِ حالِ خوب همدیگر هم‌فکری می‌شد، از هم آموختیم: خود‌آگاهی را، دیدن اتفاقاتِ خوب هر‌چند کوچک، نحوه‌ی تعامل با دیگران، حالِ خوب شکرگذاری، کتابخوان درجه‌یک شدن و کلی اتفاقات خوب دیگر…. ولی حیف و صد حیف که با روی‌کار آمدن مدیران و مسئولین جدید، پیام‌نمای شبکه‌ی۴ تعطیل گردید… از اتفاقات خوب دیگر، آشنایی با دوستی که صمیمیت را برایم معنا کرد و نمی دانم و شاید تا آخر عمر هم نخواهم فهمید که چرا این اندازه او را دوست دارم ولی به قولِ عزیزی که بهم گفت:"باید این سوال را تمام کنی، دوستش داری چون دلت میخواد، برای احساس و عشق نباید سوال مطرح بشه. چون آدم بخاطر فضیلت‌ها جلب میشه و بعدش فقط اونه و اون…”

موضوعات: شاه پرک نوشت, خاطره های شاه پرک  لینک ثابت
[دوشنبه 1398-11-07] [ 08:53:00 ب.ظ ]

نقطه عطف‌های زندگی۱ ...

نمی‌دانم مواردی را که در ادامه می‌آورم می توان نقطه عطف زندگی نامگذاری کرد یا نه ولی این را خوب می‌دانم که این اتفاقات، در مسیر زندگی‌ام تاثیر گذار بوده اند:

اولین مورد: ورودم به حوزه علمیه و آشنایی با دوستان ناب، که دنیای جدیدی فرا رویم باز کرد، بیراه نیست بگویم زندگی ام به قبل و بعد از آن تقسیم می شود….

مورد بعدی که توجهم را جلب می‌کند:غیرحضوری خواندن سطح۳ که با همه سختی‌ها و سختگیری‌هایی که بود، ولی ارزشش را داشت. برنامه‌های خوب فرهنگی این سطح، خصوصا شرکت در کلاس‌هایی که کم کم داشت برایم به فراموشی سپرده می‌شد، آشنایی با دوستان که جرئت نوشتن به من دادند و تشویقم کردن تا از نشان دادن مطالبم نترسم و دلمشغولی‌های ذهنم را بدون ترس بر روی کاغذ بیاورم.

مورد دیگری که به نحوِ زیادی به مسیر زندگی‌ام جهت داد، شرکت در کلاس‌های زبان اسپانیایی بود که به برکت مرکز مدیریت حوزه‌های علمیه خواهران، توفیق حضور و شرکت در این کلاس‌ها را داشتم.

حال باید برای تشکر از این کار بسیار مهم، اولا قدر بدانم، دوما تلاشم را فراتر کنم تا دنیای تازه‌ای که فرا رویم باز شده، به بیراهه نرود.

موضوعات: شاه پرک نوشت, خاطره های شاه پرک  لینک ثابت
[شنبه 1398-11-05] [ 04:30:00 ق.ظ ]

حال دلتان چگونه است؟ ...

نمی دانم شما در چه حالید؟ ولی حال من زیاد خوب نیست… فقط گریه و گریه… باورم نمی شد… حس بسیار بدی دارم.. حس می کنم یتیم شدم… حس ناامنی دارم… هیچ چیز آرامم نمی کند… بی قراری خاصی پیدا کردم… تا به عکس سردار نگاه می کنم، اشک هایم سرازیر می شود…نه، تازگیا تا اسمش را می شنوم… نمی دانم مظلومیت و شهادتش مرا به گریه انداخته یا تنهایی مان، یا احساس دِینی که به او دارم، یا گم کردن راه، یا ….. خلاصه بلا تکلیفی در من موج می زند…. دوست داشتم در مراسم تشیع حضور داشته باشم، بلکم آرام می شدم ولی دوری راه… چند روزی است، شبکه های تلویزیون و اینترنت را زیر و رو می کنم بلکم سخنی، حرفی، عکسی، … آرامم کند ولی ….. آیا بعد از خاکسپاری، بعد از گذشت چند روز دیگر، بعد از چهلم، بعد از انتقام، حرف عزیزی،… خلاصه نمی دانم چگونه و کِی آرام می شوم..

موضوعات: شاه پرک نوشت  لینک ثابت
[سه شنبه 1398-10-17] [ 11:16:00 ق.ظ ]

قرعه‌کشی وام ...

چهارشنبه بود و بخاطر اتفاقات در محل کار، ابتدا بسیار ناراحت شدم به حدی که سر‌دردی نیم ساعته گرفته بودم و سپس به سببِ خبر غیرمنتظره و شادی که از طرف خانواده شنیدم، حالم دگرگون و شاد شد.

وقتِ کاری تمام شد و شیفت بعدی آمد. در حال خارج شدن بودم ولی به اصرارهمکاران نشستم و چون قرار بود وام ماهانه قرعه کشی شود، منتظر همکار دیگر بودیم که بعد از۲ساعت معطلی و بالاخره نرسیدن ایشان و بخاطر اصرار سایرین، تدارک قرعه کشی وام آماده شد.

و بخاطر اصرار مدیر، برخلاف میل باطنی، قرعه فال بنام من افتاد که کار قرعه‌کشی، را انجام بدهم.

برای اطمینان حاضرین، برگه‌ها را چندین و چند بار هم زدیم. و بالاخره قرعه‌ای برداشته و بعد از صلوات حاضرین، بازش کردم و با باز شدنش، با تعجب چند متر عقب تر پریدم.

و با حالتی آمیخته از خوشحالی و تعجب، اسم خودم را قرائت کردم.

عکس العمل‌ها مختلف و جالب بود.

چند نفری خوشحال شدند و دست زدند، عده‌ای سر تکان دادند و چند نفری به سختی، ناراحتی خود را پنهان کرده بودند.

خیلی هیجان انگیز بود و عده‌ای تا آخر، به قرعه کشی جو داده و جلسه را شاد نگه داشتند.

سه کاغذ مانده بود و به همکاری که از همه کس و همه جا شاکی بود و به هیچ چیز راضی نمی شد و در حال نق زدن بود، گفتم هر کدام را تمایل دارید آن را بردارم، کاغذی پیشنهاد داد ولی اسم خودش نبود و آخرین نفر اسم او از گردونه خارج شد.

بالاخره قرعه کشی با تمام حواشی و هیجانات، به پایان رسید و با این قرعه کشی؛ بمعنای واقعی کلمه، توکل و سپردن امور به خدا را لمس کردم.

موضوعات: شاه پرک نوشت, خاطره های شاه پرک, شاه پرک و مدرسه  لینک ثابت
[پنجشنبه 1398-08-16] [ 07:28:00 ق.ظ ]


1 2 4 6