شاه پرک






انگيزه ...
انگيزه

از تدریس به بچه های فامیل شروع شد، بخاطر رضایت حاصله، دوستان آن ها هم اضافه گردید و چندین سال است که بخاطر زکات علم، دانش آموزان زیادی را رایگان، راهی جلسه ی امتحان کرده ام. ☺ این تدریس شامل دروس مرتبط دبیرستانم(فیزیک، شیمی، ریاضی،..)، دروس غیرمرتبط دبیرستان و مرتبط حوزه(فلسفه، منطق، عربی) در تمامی مقاطع ابتدایی، متوسطه و دانشگاه می باشد. ? با واسطه یکی از این دانش آموزان، با خانمی55ساله آشنا شده ام که برای تاسیس مهد کودکی، توفیق اجباری پیداکرده برای ادامه تحصیل آن هم در مقطع کارشناسی. ?

روز اولی که برای تدریس به ایشان پیشنهاد گرفتم، دل نگرانی خاصی پیدا کردم که خدایا چگونه با کسی که بیش از30سال است از تحصیل دور مانده، تمرین نمایم. ? بالاخره به خانه شان رسیدم. بماند که چقدر حیاط خانه اش بزرگ، باصفا، دلچسب و سرسبز بود. ?? راهنمایی شدم به داخل خانه. شروع کردم به تدریس آن هم با زبان روزه. ? اراده و جدیتی وافری که در ایشان بود و در شاگردانِ قبلیِ بسیار کم سن و سال تر، کم تر دیده بودم، مرا هم سر شوق می آورد و انرژی زا بود و برای ادامه کار با ایشان ترغیبم میکرد. ? تنها حسرتش که مدام تکرار می کرد، این بود چرا فرصت سوزی کرده ام و قدر دان نعمت هایم نبوده ام و در زمان مناسب، ادامه تحصیل نداده ام. ? بعد از 2و نیم ساعت، موقع خروج، شاهد لبخند رضایت بر لبان این دانشجوی سن بالایِ شناسنامه ای بودم که به جِد، پیگیر ادامه جلسات بود. ☺

در راه با خود می اندیشیدم که چرا در برخی نوجوانان این چنین انگیزه ای را نمی بینم؟ ? بیشتر که فکر می کنم، شاید یکی از علت هایش این باشد که تا نعمتی را از دست نداده ایم،شکرگذارش نیستیم. ? علت دیگری که به ذهنم آمد: نداشتن انگیزه لازم هست. ? و متاسفانه چندین دلایل ریز و درشت دیگر…

پ.ن1: بعد از دیدن حیاط به آن بزرگی که ماشاءالله یک سرش در یک کوچه و سر دیگر در کوچه دیگر بود، و بزرگتر از یک مدرسه بزرگ،با اجازه ی شما دوستان، آرزو کردم خدایا به من هم از خزانه غیبت، این چنین حیاط باصفایی مرحمت بفرما.(بلند بگو آمین) ?

پ.ن2:هرچند حیا کردم ? از کل حیاطشان عکسی بگیرم، آمااااا از گل های حیاط، عکسی به اشتراک میگذارم تا بی نصیب نمانید ? .

 

ادامه »

موضوعات: تصاوير, شاه پرک نوشت, خاطره های شاه پرک  لینک ثابت
[چهارشنبه 1398-03-08] [ 10:37:00 ب.ظ ]

بخشوده نشدگان شبهای بیقراری ...

با تمام مهربانی و باران لطف خداوند در ماه رمضان و شب قدر، معلوم نیست که هر کس به درگاه الهی دعا کند، دعایش مستجاب و گناهش بخشیده شود! فَإِذَا كَانَتْ لَيْلَةُ الْقَدْرِ أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ جَبْرَئِيلَ فَهَبَطَ فِي كَتِيبَةٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ إِلَى الْأَرْضِ وَ مَعَهُ لِوَاءٌ أَخْضَرُ فَيَرْكُزُ اللِّوَاءَ عَلَى ظَهْرِ الْكَعْبَةِ وَ لَهُ سِتُّمِائَةِ جَنَاحٍ مِنْهَا جَنَاحَانِ لَا يَنْشُرُهُمَا إِلَّا فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ فَيَنْشُرُهُمَا تِلْكَ اللَّيْلَةَ فَيُجَاوِزَانِ الْمَشْرِقَ وَ الْمَغْرِبَ وَ يَبُثُّ جَبْرَئِيلُ الْمَلَائِكَةَ فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ فَيُسَلِّمُونَ عَلَى كُلِّ قَائِمٍ وَ قَاعِدٍ مُصَلٍّ وَ ذَاكِرٍ وَ يُصَافِحُونَهُمْ وَ يُؤَمِّنُونَ عَلَى دُعَائِهِمْ حَتَّى يَطْلُعَ الْفَجْرُ فَإِذَا طَلَعَ الْفَجْرُ نَادَى جَبْرَئِيلُ يَا مَعْشَرَ الْمَلَائِكَةِ الرَّحِيلَ الرَّحِيلَ فَيَقُولُونَ يَا جَبْرَئِيلُ فَمَا صَنَعَ اللَّهُ تَعَالَى فِي حَوَائِجِ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ ص فَيَقُولُ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى نَظَرَ إِلَيْهِمْ فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ فَعَفَا عَنْهُمْ وَ غَفَرَ لَهُمْ إِلَّا أَرْبَعَةً قَالَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ هَؤُلَاءِ الْأَرْبَعَةُ مُدْمِنُ الْخَمْرِ وَ الْعَاقُّ لِوَالِدَيْهِ وَ الْقَاطِعُ الرَّحِمِ وَ الْمُشَاحِن‏. (بحار الانوار، ج 93، ص 377) گروهی هستند که خداوند شب قدر هم از سر تقصیراتشان نمی گذرد! هر قدر هم ندبه و ناله کنند سودی نمی بخشد. جبرئیل که سرکرده ملائک است شب قدر ملائک را جمع کرده به آنان مأموریت می دهد تا بروند به کس که ایستاده یا نشسته در حال نماز یا ذکر است، سلام دهند، با آنان مصافحه نمایند و به دعایشان آمین گویند. ملائک چنین می کنند تا هنگامه طلوع فجر شود. آن هنگام جبرئیل ندا سر می دهد: “ای ملائک بازگردید، بازآیید!” رو به جبرئیل می کنند و از او می پرسند:"در این شب، خداوند با حاجتهای مؤمنین امت رسول خدا چه کرد؟” جبرئیل پاسخ می دهد: خدا همه آنها را بخشيد مگر چهار دسته را! اوّل :کسی که شرابخوار است. دوّمی عاق والدين است. (که اميرمومنان عليه السلام براي شفاي کسي که در اثر عاق والدين فلج شده بود -دعاي مشلول را توصيه کردند) بر اساس روايات ائمه اطهار عليهم السلام: 1- کساني که عاق والدين شده اند حتي در شب هاي قدر هم بخشيده نمي شوند. 2- اگر کسي شکرگزار پدر و مادر نباشد در حقيقت شکر خدا را به جاي نياورده است . 3- پدر واقعي همه ما امام زمان عليه السلام هستند که اگر ايشان ما را عاق کنند هيچ فريادرسي نداريم. سومی کسی است که قطع رحم کند. (بالاترین مصداق صله رحم انجام وظایفی است که در قبال اهل بیت و امام زمان عج داریم) چهارمی اینکه کسی از دیگری کینه به دل داشته باشد. تنها و تنها مومن واقعي کينه دشمنان اميرالمومنين عليه السلام و فرزندانشان را به دل دارد. برگرفته از نسخه الکترونیکی کتاب شب های بیقراری سید محمد میرهاشمی ، صص 47-45

http://kovsarnoor.kowsarblog.ir

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[شنبه 1398-03-04] [ 11:26:00 ق.ظ ]

خاطرات سفیر ...
خاطرات سفیر

​با دیدن اسم کتاب و تصویر جلدش ترغیبی به خواندنش نداشتم. اصلا جذابیتی برایم نداشت.?

اما بالاخره دل به دریا زدم و شروع کردم.? حال، ۲ حسرت به سراغم آمد:?

۱)چرا علیرغم پیشنهادهای مختلف برای مطالعه این کتاب، زودتر شروع به خواندنش نکردم؟?

۲)چرا دو روزه تمومش کردم؟? جا داشت روزهای زیادی به آن اختصاص می دادم.?

شما هم می توانید با خاطرات دختر دانشجویِ دکترای طراحی در کشور فرانسه ، با متنی ساده، روان، گاه با چاشنی طنز، همراه باشید.

حتما بعد از مطالعه این کتاب، تصمیم می گیرید به دیگران امانتش بدهید. گزینه خوبی است برای هدیه خصوصا برای دوستان جان.?

برای نذرفرهنگی هم حتما این کتاب یکی از اولویت هایتان خواهد بود.☺

…و یک انگیزه دهنده بود برایم در ادامه راهی که برگزیدم.

موضوعات: معرفي كتاب, شاه پرک نوشت  لینک ثابت
[شنبه 1398-01-31] [ 01:59:00 ب.ظ ]

آن بیست و سه نفر ...
آن بیست و سه نفر

​افراد زیادی پیشنهاد خواندنش را داده بودند. وقت یاری ام نمی کرد. بالاخره اراده کردم و شروع شد.?

پا به پای نویسنده حرکت کردم.?

همراه شدم با او در کنار بیست و دو نفر دیگر و چقدر جای اکبر خالی بود در کنار دوستانش در هشت ماه این کتاب.?

چه بسیار می شود یاد گرفت از این بزرگ مردان به ظاهر کوچک.

خاطرات خود نوشت احمدیوسف زاده در چهار فصل به انضمام یک پیش فصل در ابتدا و مجموعه ای از عکس ها و اسناد در آخر.

… و بی صبرانه مشتاق دیدن فیلم آن بیست وسه نفر هستم.

 

موضوعات: معرفي كتاب, شاه پرک نوشت  لینک ثابت
[جمعه 1398-01-30] [ 10:35:00 ب.ظ ]

دکتر بازی ...

​روز جمعه بود، برای تغییر روحیه و طبق قرار هفتگی، همراه۲خانواده دیگر به باغ مان رفتیم. چون هوای بیرون سرد بود و مادران همیشه نگران، اجازه خروج از اتاقِ باغ را به بچه ها نمی دادند و این بچه ها هم از یکجا نشینی کلافه شده بودند، طبق معمول☺فکری به سرم زد.? از کیفِ جادویی خود که مخصوص روستاس? و پُر از کاغذهایی است که تنها یک رویشان قابل استفاده می باشد، دفترچه پزشکی توجهم را جلب کرد و به بچه ها پیشنهاد دکتر بازی دادم و به نوبت هر کداممان دکتر، مریض، منشی، پرستار می شدیم و دکترها نسخه هایی می نوشتند با خطِ خوانا و به زبان کودکانه و خلاصه برای مدتی موجبات شادی و خنده فراهم گردید.?? در حین بازی، پدر گرامی یادشان آمد که چند روزی است دفترچه پزشکی اش را که برای کاری از مکان مخصوصش برداشته و روی میز گذاشته بود، نیست.? و در این لحظه، برادر دهه ۸۰یم، دست بکار شد و همین که دفترچه را به دستش گرفت، با خنده شیطنت آمیزی گفت:همینه.? ولی من حرفش را جدی نگرفتم و گوشم بدهکارش نبود، اما چشمتان روز بد نبیند‌، خودش بود؛ دفترچه ی پدر.? اما در کیف من کنارِ دفترچه های منقضی شده و کاغذهای باطله چکار می کرد؟? فهمیدم حتما در خانه تکانی ها، بخاطر رنگ و روی رفته ی دفترچه، گمان کرده ام یکی از دفترچه های قدیمی است که از کیفم بیرون افتاده و برگردانده بودمش داخل کیف.? بعد از کلی نوش جان کردن نیش و کنایه های حاضرین که از هر طرف به سوی ما بازیکنان دکتر بازی، بی رحمانه پرتاب می شد،?? پدر، برگه های پزشکی به خطِ ما پزشکان امروز را جدا کرد و تحویلمان داد? عکسی از آن ها گرفته ام و به رایگان در اختیارتان می گذارم.? القصه، اگر روزی، روزگاری به سرتان زد که با بچه های خودتان یا بچه های فامیل، دکتر بازی انجام بدهید، اول، همه جای دفترچه را به دقت وارسی نمایید تا به سرنوشت ما، دچار نشوید. از ما گفتن بود، خود دانید.?

ادامه »

موضوعات: طنز, شاه پرک نوشت, خاطره های شاه پرک  لینک ثابت
[شنبه 1398-01-17] [ 05:30:00 ب.ظ ]