شاه پرک






گل‌های پنهانی ...

 تا پاسی از شب، به انتظارِ انتشارِ خبرِ رویتِ هلال ماه نشسته‌ بودیم اما ماهِ شوال، دیده نشد و یک روز بیشتر مهمانِ ماه خدا شدیم. 

دوشنبه بود و روزِ تعطیل در تقویم.

 وارد مدرسه شدیم، طبق پیش‌بینی تعداد حضور دانش‌آموزان در کلاس نصف شده بود، بنابراین تدریسِ درسِ جدید منتفی بود.

زنگ نگارش بود. می‌خواستم موضوعی بگویم برای نوشتن.

 یکی از دخترها با یک حالت ذوق و شوقی درخواست داد: خودشان موضوع تعیین کنند و بنویسند. ولی به من نگویند.

 با صحبت‌های درگوشی، موضوع را به همدیگر انتقال دادند.

 از شور و شوق‌شان و چشم‌های ذوق‌زده‌شان و سوالات تا حدی شخصی راجع‌به من، می‌شد حدس‌هایی زد.

نوشتند و نوشتند تا اینکه نوبت به خوانش رسید اما نیامدند و سه نفری اجازه گرفته و به حیاط رفتند.

  به خیالِ خودشان متوجه گل‌های چیده شده از حیاطِ مدرسه و مخفی کرده زیر مقنعه‌شان نشدم.

همینطور مخفیانه گل‌ها را بین بچه‌های کلاس تقسیم کردند و بعد برای خوانشِ انشا که می‌آمدند و نامه‌ی تشکر از من و توصیفم را می‌خواندند؛ گل هایی که از لابه‌لایِ دفترهایشان در آورده و تقدیم می‌کردند.

این محبتِ خالصانه و بی‌ریایِ دخترهایِ کلاس هفتمیِ روستا نشینِ باصفا، نویدِ اولین روز هفته معلم بود.

پ.ن: ذوق‌شان با درخواست برگه‌هایشان و گرفتن عکسِ یادگاری، تکمیل شد.

ادامه »

موضوعات: شاه پرک نوشت, خاطره های شاه پرک, شاه پرک و مدرسه  لینک ثابت
[شنبه 1401-03-07] [ 11:07:00 ق.ظ ]

انگيزه ...
انگيزه

از تدریس به بچه های فامیل شروع شد، بخاطر رضایت حاصله، دوستان آن ها هم اضافه گردید و چندین سال است که بخاطر زکات علم، دانش آموزان زیادی را رایگان، راهی جلسه ی امتحان کرده ام. ☺ این تدریس شامل دروس مرتبط دبیرستانم(فیزیک، شیمی، ریاضی،..)، دروس غیرمرتبط دبیرستان و مرتبط حوزه(فلسفه، منطق، عربی) در تمامی مقاطع ابتدایی، متوسطه و دانشگاه می باشد. ? با واسطه یکی از این دانش آموزان، با خانمی55ساله آشنا شده ام که برای تاسیس مهد کودکی، توفیق اجباری پیداکرده برای ادامه تحصیل آن هم در مقطع کارشناسی. ?

روز اولی که برای تدریس به ایشان پیشنهاد گرفتم، دل نگرانی خاصی پیدا کردم که خدایا چگونه با کسی که بیش از30سال است از تحصیل دور مانده، تمرین نمایم. ? بالاخره به خانه شان رسیدم. بماند که چقدر حیاط خانه اش بزرگ، باصفا، دلچسب و سرسبز بود. ?? راهنمایی شدم به داخل خانه. شروع کردم به تدریس آن هم با زبان روزه. ? اراده و جدیتی وافری که در ایشان بود و در شاگردانِ قبلیِ بسیار کم سن و سال تر، کم تر دیده بودم، مرا هم سر شوق می آورد و انرژی زا بود و برای ادامه کار با ایشان ترغیبم میکرد. ? تنها حسرتش که مدام تکرار می کرد، این بود چرا فرصت سوزی کرده ام و قدر دان نعمت هایم نبوده ام و در زمان مناسب، ادامه تحصیل نداده ام. ? بعد از 2و نیم ساعت، موقع خروج، شاهد لبخند رضایت بر لبان این دانشجوی سن بالایِ شناسنامه ای بودم که به جِد، پیگیر ادامه جلسات بود. ☺

در راه با خود می اندیشیدم که چرا در برخی نوجوانان این چنین انگیزه ای را نمی بینم؟ ? بیشتر که فکر می کنم، شاید یکی از علت هایش این باشد که تا نعمتی را از دست نداده ایم،شکرگذارش نیستیم. ? علت دیگری که به ذهنم آمد: نداشتن انگیزه لازم هست. ? و متاسفانه چندین دلایل ریز و درشت دیگر…

پ.ن1: بعد از دیدن حیاط به آن بزرگی که ماشاءالله یک سرش در یک کوچه و سر دیگر در کوچه دیگر بود، و بزرگتر از یک مدرسه بزرگ،با اجازه ی شما دوستان، آرزو کردم خدایا به من هم از خزانه غیبت، این چنین حیاط باصفایی مرحمت بفرما.(بلند بگو آمین) ?

پ.ن2:هرچند حیا کردم ? از کل حیاطشان عکسی بگیرم، آمااااا از گل های حیاط، عکسی به اشتراک میگذارم تا بی نصیب نمانید ? .

 

ادامه »

موضوعات: تصاوير, شاه پرک نوشت, خاطره های شاه پرک  لینک ثابت
[چهارشنبه 1398-03-08] [ 10:37:00 ب.ظ ]