شاه پرک






نقطه عطف های زندگی۲ ...

قسمت دوم اتفاقات خوبی که در زندگی برایم افتاد و به فال نیک می‌گیرم: آشنایی با تله‌تکست یا همان پیام‌نمای تلویزیون بود که باعث شد کودکی و نوجوانی با کمترین تشویش و دل‌نگرانی، سپری کنم. آشنایی‌ای که ره‌آوردش چندین دفتر، دفترچه، سالنامه و سر‌‌رسید بود. یکی از آن صفحاِت جالبِ تله‌تکست تلویزیون، شبکه ۴ و باشگاه هم‌اندیشان بود که محل خوبی برای گردهم آمدن نوجوانان و جوانان سراسر کشور به صورت پیامکی به مدیریت پیام و امید بود که در آن برای پیدا کردن و دوامِ حالِ خوب همدیگر هم‌فکری می‌شد، از هم آموختیم: خود‌آگاهی را، دیدن اتفاقاتِ خوب هر‌چند کوچک، نحوه‌ی تعامل با دیگران، حالِ خوب شکرگذاری، کتابخوان درجه‌یک شدن و کلی اتفاقات خوب دیگر…. ولی حیف و صد حیف که با روی‌کار آمدن مدیران و مسئولین جدید، پیام‌نمای شبکه‌ی۴ تعطیل گردید… از اتفاقات خوب دیگر، آشنایی با دوستی که صمیمیت را برایم معنا کرد و نمی دانم و شاید تا آخر عمر هم نخواهم فهمید که چرا این اندازه او را دوست دارم ولی به قولِ عزیزی که بهم گفت:"باید این سوال را تمام کنی، دوستش داری چون دلت میخواد، برای احساس و عشق نباید سوال مطرح بشه. چون آدم بخاطر فضیلت‌ها جلب میشه و بعدش فقط اونه و اون…”

موضوعات: شاه پرک نوشت, خاطره های شاه پرک  لینک ثابت
[دوشنبه 1398-11-07] [ 08:53:00 ب.ظ ]

نقطه عطف های زندگی ام ...

​داشتم صفحات نت را می‌گشتم، وقتی به صفحه‌ی یکی از دوستان عزیز و فرهیخته رسیدم، 

چون حضور در اینستا را برای خود محدود کرده‌ام، چند خط ابتدایی را خواندم و از بقیه متن با خوانش سرسری عبور کردم، 
و در انتها لایک(همان احسنت خودمان) گذاشتم و اسکرین شاتی(همان عکس از صفحه)گرفتم تا در وقت مناسب، متن را بخوانم و اگر باب میلم نبود، لایکم را پس بگیرم.

دقیقه‌ای نگذشته بود که دیدم این دوست خوبم، پیامی فرستاد و گفت، لایک نمی خواهم؛ جواب بده، حداقل برای خودت.

نشستم با خودم برای یافتن نقطه عطف زندگی‌ام.

غرق در افکار بودم که آیا نقطه عطفی در زندگی‌ام وجود دارد؟

بیشتر که فکر کردم، گفتم حداقل یکی دو تا می‌شود پیدا کرد…

دیدم این طوری نمی‌شود، باید بیشتر و بیشتر فکر کنم..‌‌

مدتی نگذشت که لیستی مقابلم دیدم‌…

………
می‌خواهم طی چند پست، با تلنگر دوستم؛ نقطه عطف‌های زندگی‌ام را بنویسم؛ تا فراموششان نکنم…

شما هم در موردش فکر کنید، نعمت‌های فراموش شده‌ی بسیاری یادتان می‌آید….

موضوعات: شاه پرک نوشت, خاطره های شاه پرک  لینک ثابت
[چهارشنبه 1398-10-25] [ 03:17:00 ق.ظ ]

سينماگردي با دوست ::)) ...
سينماگردي با دوست ::))

با تعريف هايي كه از فيلم شده بود، خيلي مشتاق تماشايش بودم. هرچند در اين اواخر به حدي نقد خوانده بودم كه كم مانده بود عطاي ديدنش را به لقايش ببخشم. اما بالاخره فيلم#شبي_كه_ماه_كامل_شد را در#سينما_شمس_خوي تماشا كردم. فيلمي كه با تماشايش متوجه گذشت زمان نبودم و بعد از اتمام، فهميدم بيش از 2ساعت است كه به نظاره نشسته ام.
بعنوان يك بيننده عادي، نظرم رو بازگو مي كنم.
در فيلم، سير تبديل يك مرد عاشق پيشه به يك فرد جاني، قابل تشخيص است.
سير ابتدايي فيلم، آرام بود و كند و تا آخر، هر آن منتظر عمليات فوق انتحاري بودم و انتظار صحنه هاي خشونت بارتر را داشتم البته با توجه به فيلم هايي كه قبلا ديده بودم و تصويري كه از اين فيلم در ذهنم ساخته بودم. هرچند دوست عزيزي كه همراهم بود، در چند صحنه دستانش را سپر چشمانش كرده بود كه خاطرش آزرده نگردد و من وظيفه توضيح دادن دادنش را با كمال ميل انجام مي دادم.
در نهايت، فيلمي كه ابتدايش يك عاشقانه ي آرام بود، با يك تراژدي تلخ، خاتمه مي يابد.
چند ساعتی است،به ميزان قسي القلب بودن برخي آدميان، فكر مي كنم….
پ.ن1: خرابي گوشي موبايلم و در دسترس نبودنش، سبب گردید، عكسي گرفته نشود و بخاطر اينكه متن بدون عكس را دوست ندارم، عكسي از صندلي هاي رزرو شده مي گذارم.(هرچند صندلي هايمان كمي متفاوتر شد.)
پ.ن2:متشكرم از دوست عزيزم كه دعوت مرا پذيرفت.

موضوعات: شاه پرک نوشت, خاطره های شاه پرک, معرفي فيلم  لینک ثابت
[چهارشنبه 1398-05-23] [ 11:31:00 ب.ظ ]


1 3