شاه پرک






هایکو کتاب در هفته‌ی کتاب ...
هایکو کتاب در هفته‌ی کتاب

هفته‌ی کتاب و کتابخوانی بود، دوست داشتم با کلاس‌هایی که نگارش دارم، کاری در مورد کتاب انجام بدهیم.

کتاب‌هایِ بسیاری از خانه برداشته و به مدرسه بردم.

ابتدا در مورد هایکو کتاب توضیح دادم و سرگروه‌ها را فرستادم برای آوردن کتاب از کتابخانه.

به هر گروه هم تعدادی از کتاب‌هایم را دادم.

شروع به کار کردند.

کلاس هشتمی‌ها برای بار اول‌شان، نتایج جالبی را رقم زدند.

کلاس نهمی‌ها مانده بودند، قرار بود خودشان هم از خانه کتاب بیاورند.

هایکو کتاب‌های این‌ها واقعا یک‌چیز دیگر بود.

مدیرِ مهربانِ مدرسه هم خوشش آمده بود و عکس‌هایی گرفت.

حدس می‌زنم این نهمی‌ها بهترین دانش‌آموزانم در طیِ ۳۰ سال خدمتم باشند، از بس زرنگ و باهوش و دقیق هستند.

خودم هم جور خاصی دوستشان دارم، تدریس به آن‌ها لذت‌بخش است.

از حجم کتاب‌هایی که به مدرسه برده بودم تعجب کرده بودند و پشت سرهم می‌پرسیدند: خانم کتاب‌های خودتان است، یعنی همه‌شان را خوانده‌اید، امانت هم می‌دهید؟ و کلی سوال دیگر.

این سوالات‌شان نشان‌دهنده‌یِ ارتباط گیری با کتاب و نویدبخشِ کتابخوان بودنش در آینده بود و برایم رضایت بخش بود.

خدایا اجازه

پس از بیست سال

نمی‌دانستم

***

پدری مهربان برای همه

دادگستر جهان

حضرت مهدی فروغ تابان ولایت

***

پس از بیست سال

طلوع روز چهارم

مری پاپینز برمی‌گردد

****

دختر چینی

مربای شیرین

روی ماه خداوند را ببوس

***

اعتقاد ما

حضرت مهدی فروغ تابان ولایت

پدری مهربان برای همه

****

مهمان

پری‌دخت

حضرت مهدی

***

افسانه‌های شیرین ایرانی

آرزوی سوم

آنه‌شرلی

***

آنه‌شرلی 

مهمان

پری‌دخت

***

آنه‌شرلی

بانوی نقاش

باغ سوخته

***

به‌خاطر وین دیسکی

یک‌روز قشنگ بارانی

شرمنده نباش دختر

ادامه »

موضوعات: شاه پرک نوشت, خاطره های شاه پرک, شاه پرک و مدرسه  لینک ثابت
[یکشنبه 1401-09-13] [ 06:56:00 ق.ظ ]

گل‌های پنهانی ...

 تا پاسی از شب، به انتظارِ انتشارِ خبرِ رویتِ هلال ماه نشسته‌ بودیم اما ماهِ شوال، دیده نشد و یک روز بیشتر مهمانِ ماه خدا شدیم. 

دوشنبه بود و روزِ تعطیل در تقویم.

 وارد مدرسه شدیم، طبق پیش‌بینی تعداد حضور دانش‌آموزان در کلاس نصف شده بود، بنابراین تدریسِ درسِ جدید منتفی بود.

زنگ نگارش بود. می‌خواستم موضوعی بگویم برای نوشتن.

 یکی از دخترها با یک حالت ذوق و شوقی درخواست داد: خودشان موضوع تعیین کنند و بنویسند. ولی به من نگویند.

 با صحبت‌های درگوشی، موضوع را به همدیگر انتقال دادند.

 از شور و شوق‌شان و چشم‌های ذوق‌زده‌شان و سوالات تا حدی شخصی راجع‌به من، می‌شد حدس‌هایی زد.

نوشتند و نوشتند تا اینکه نوبت به خوانش رسید اما نیامدند و سه نفری اجازه گرفته و به حیاط رفتند.

  به خیالِ خودشان متوجه گل‌های چیده شده از حیاطِ مدرسه و مخفی کرده زیر مقنعه‌شان نشدم.

همینطور مخفیانه گل‌ها را بین بچه‌های کلاس تقسیم کردند و بعد برای خوانشِ انشا که می‌آمدند و نامه‌ی تشکر از من و توصیفم را می‌خواندند؛ گل هایی که از لابه‌لایِ دفترهایشان در آورده و تقدیم می‌کردند.

این محبتِ خالصانه و بی‌ریایِ دخترهایِ کلاس هفتمیِ روستا نشینِ باصفا، نویدِ اولین روز هفته معلم بود.

پ.ن: ذوق‌شان با درخواست برگه‌هایشان و گرفتن عکسِ یادگاری، تکمیل شد.

ادامه »

موضوعات: شاه پرک نوشت, خاطره های شاه پرک, شاه پرک و مدرسه  لینک ثابت
[شنبه 1401-03-07] [ 11:07:00 ق.ظ ]

زنگ نگارش ...

اولین جلسه‌ی بعد از عید نوروز بود، زنگ نگارش، کلاس هشتم.

بدون گروه‌بندی و با حضور بیشتر دانش‌آموزان که ذوق‌زده بودند از دیدن دوستان شان بعد از ۱۷ روز.

دوست داشتند بنویسند ولی نه موضوع کلیشه‌ای: عید نوروز را چگونه گذرانده‌اید؟

این موضوع را پیشنهاد دادم:

 برنامه‌تان برای امسال چیست؟

می‌خواهید ادامه‌ی زندگیتان را چگونه بگذرانید؟

ابتدا چند نفری خواستند از زیرش در بروند ولی نوشتند و نتیجه‌ی کار جذاب بود.

 کلی یاد گرفتیم از همدیگر.

کلی ذوق کردیم از نوشته‌هایشان.

در ادامه، ۲ نمونه از نوشته‌هایشان را می‌آورم.

پ.ن: اگر در حضور خودم نمی‌نوشتند، شک می‌کردم که نکند از جایی کپی کرده‌اند.

ادامه »

موضوعات: طنز, شاه پرک نوشت, خاطره های شاه پرک, شاه پرک و مدرسه  لینک ثابت
[پنجشنبه 1401-01-25] [ 07:19:00 ب.ظ ]

رنگ آمیزی ...

 از آنجایی که یادم میاد، رابطه‌ی خوبی با نقاشی و رنگ‌آمیزی نداشتم، نقاشی‌های دوران مدرسه‌ام را گاه دوستانم در مدرسه و گاه خاله‌ام در خانه می‌کشید. بخاطر شاگرد اول بودن در کلاس؛ معلمان، از این همکاری تغافل می‌کردند و نمره‌ی کامل می‌دادند. هر چند از دیدن نقاشی‌ها و رنگ‌آمیزی‌ها لذت می‌بردم ولی در خود، توانایی انجامش را نمی‌دیدم. مدتها بود، در مورد هنر درمانی شنیده و خوانده بودم و درصدد بودم، خودم را بیازمایم. این تعطیلات بالاجبار کرونایی باعث شد، چندین برگه ی رنگ‌آمیزی مخصوص بزرگسالان، چاپ کنم تا هر روز یک صفحه را رنگ کنم ولی چشمتان روز بد نبیند، مرا چه به این‌کارها؟ در نهایت توانستم در طی دو هفته، فقط یک صفحه را رنگ بزنم. چرا که برایم انتخاب رنگ، نحوه رنگ زدن، … آسان نبود، هرچند شیرینی خاصی برایم به ارمغان آورد. تجربه اولم بدین شکل درآمد. 

 

ادامه »

موضوعات: شاه پرک نوشت, رنگ آمیزی های شاه پرک  لینک ثابت
[پنجشنبه 1398-12-29] [ 06:17:00 ب.ظ ]

قرعه‌کشی وام ...

چهارشنبه بود و بخاطر اتفاقات در محل کار، ابتدا بسیار ناراحت شدم به حدی که سر‌دردی نیم ساعته گرفته بودم و سپس به سببِ خبر غیرمنتظره و شادی که از طرف خانواده شنیدم، حالم دگرگون و شاد شد.

وقتِ کاری تمام شد و شیفت بعدی آمد. در حال خارج شدن بودم ولی به اصرارهمکاران نشستم و چون قرار بود وام ماهانه قرعه کشی شود، منتظر همکار دیگر بودیم که بعد از۲ساعت معطلی و بالاخره نرسیدن ایشان و بخاطر اصرار سایرین، تدارک قرعه کشی وام آماده شد.

و بخاطر اصرار مدیر، برخلاف میل باطنی، قرعه فال بنام من افتاد که کار قرعه‌کشی، را انجام بدهم.

برای اطمینان حاضرین، برگه‌ها را چندین و چند بار هم زدیم. و بالاخره قرعه‌ای برداشته و بعد از صلوات حاضرین، بازش کردم و با باز شدنش، با تعجب چند متر عقب تر پریدم.

و با حالتی آمیخته از خوشحالی و تعجب، اسم خودم را قرائت کردم.

عکس العمل‌ها مختلف و جالب بود.

چند نفری خوشحال شدند و دست زدند، عده‌ای سر تکان دادند و چند نفری به سختی، ناراحتی خود را پنهان کرده بودند.

خیلی هیجان انگیز بود و عده‌ای تا آخر، به قرعه کشی جو داده و جلسه را شاد نگه داشتند.

سه کاغذ مانده بود و به همکاری که از همه کس و همه جا شاکی بود و به هیچ چیز راضی نمی شد و در حال نق زدن بود، گفتم هر کدام را تمایل دارید آن را بردارم، کاغذی پیشنهاد داد ولی اسم خودش نبود و آخرین نفر اسم او از گردونه خارج شد.

بالاخره قرعه کشی با تمام حواشی و هیجانات، به پایان رسید و با این قرعه کشی؛ بمعنای واقعی کلمه، توکل و سپردن امور به خدا را لمس کردم.

موضوعات: شاه پرک نوشت, خاطره های شاه پرک, شاه پرک و مدرسه  لینک ثابت
[پنجشنبه 1398-08-16] [ 07:28:00 ق.ظ ]


1 2 3