شاه پرک






جایزه من ...

چند روزی است بخاطر زلزله‌های وقت و بی‌وقتِ شب و روز، دیگر خواب درست و حسابی ندارم.

شب که می‌شود استرس و دلهره‌ی خاصی به جانم می‌افتد، تا کمی می‌خوابم، گاه به دلیل تکانه‌های زمین هرچند کم و گاه کاملا بی‌دلیل؛ از خواب می‌پرم. خوابیدن در روز برایم بهتر است، هر چند کم.

 

صبح بود، تازه وارد خواب عمیق شده بودم که درب خانه زده شد. مادرم در را باز کرد.

_خانمِ ……؟

_بله

امضایی گرفت و رفت.

حدس زدم پستچی باشد ولی چرا با ماشین؟ پستچی را با موتورش می‌شناسیم.

خواهرم که آماده می‌شد برای رفتن به کلاس،  با تعجب که من بسته ندارم، دم در رفت ولی بلند بلند گفت این که مال ما نیست، پَک کنکوری هست و فامیلی دیگری را خواند.

صدای مادرم را می‌شنیدم که در کوچه می‌گفت: آقای پستچی. آقای پستچی.

برادرم هم به جمع دو نفره‌شان اضافه شد و دنبال پستچی.

من هم همچنان حالِ بلند شدن نداشتم و در خواب و بیداری بودم.

با برگشت پستچی، بسته‌ها را تعویض کردند و خواهرم می‌گفت بسته‌ی توست.

جواب دادم: می‌دانم. :)

برادرم با جعبه‌ی خاص و نازک وارد شد.

با خودم تصور می‌کردم که یعنی چه می‌تواند باشد که برادرم انگار ذهنم را خواند و گفت: یا کتاب است یا تابلو.

حدسم درست بود تابلوست.

وقتی جعبه را باز کردم در کنار تابلوی زیبا، سررسید ۱۴۰۲، بود.

 

 این هم از جایزه من بخاطر برنده شدن در چالشِ دوره‌ی “مدیریت و جذب مخاطب در فضای مجازی” :))

ادامه »

موضوعات: شاه پرک نوشت, خاطره های شاه پرک  لینک ثابت
[شنبه 1402-04-10] [ 08:05:00 ب.ظ ]

بچه‌های کمپ ...

درست یک ماه و یک روز از زلزله‌ی  ۵/۹ ریشتری خوی می‌گذرد.

روزهایی را تجربه کردیم که کنارِ سختی‌ها و شیرینی‌ها، درس‌های زیادی برای‌مان داشت.

دوست دارم برایتان  از بچه‌های کمپ بگویم.

از سانیتا و امیرحسین، خواهر و برادر مودبی  که همیشه به آرامی در حیاط کمپ در حال قدم زدن هستند، آرامشی که دارند دلنشین است ولی من غم عجیبی را پشت چهره‌ی آرام‌شان حس می‌کنم و وقتی می‌بینم گاه با بچه‌ها بازی می‌کنند، لبخندی بر چهره‌ام می‌آید.

از معصومه‌ی شیرین زبان و صورتی پوشی که عاشقِ صحبت با بزرگترهایی هست که دوستش دارد و خاطرات بامزه‌ی بسیاری ساخت، برای اکثر افراد حاضر در کمپ.

از دانیال، بابک و خواهرشان  که پر سر و صدایی و گاه بی‌ادبی‌شان دادِ بزرگترها رو درمی‌آورد.

از مهدی فوق‌العاده‌ دوست داشتنی‌ای که سنش را در دستش ۴ نشان می‌دهد ولی می‌گوید ۱ سال دارم، دوست داشتم هر وقت دلم گرفت ببینم‌ش و شیرین زبانی کند، کاش می‌توانستم کمکش کنم تا شور و هیجان‌ش فقط روزها نباشد و شب‌ها که می‌شود گریه‌اش شروع نشود و صحنه‌ی وقوع زلزله یادش نیاید و نگوید الان برق‌ها خاموش می‌شود و دیوارها می‌آیند روی سَرِ مان.

 از  امین کلاس اولی که برخلافِ داداشِ کلاس ششمی‌ آرام‌ش، بطور بامزه‌ای شیطونی می‌کند و لوطی‌گری مرد ۵۰ ساله را دارد.

یا امیرحسین و فائزه، خواهر و برادری که بزرگ‌ترها و بچه‌ها از دست‌شان شاکی‌اند و مدام جلوی چادرشان در حال شکایت به مادرش هستند.

یا مصطفی ۶ ساله‌  و برادرش سبحان، همسایه‌ی چادر به چادرمان که صدای خنده و قهقهه‌شان، آخر شب و اول صبح، بلند است.

یا آیدین و آیلین خواهر و برادری که مادرشان همیشه‌ی خدا دنبالشان است و صدایشان می‌زند.

آیلینی که با موهای بلند و بورش باید مراقب آیدینی باشد که اکثرا کفش‌های بزرگتر از سایزش می‌پوشد.

ابوالفضلی که فقط یکبار دیدمش بعد از افتادن کنار چادرمان و زخمی‌شدنش که حتی نحوه‌ی ابراز درد و ناراحتی‌اش هم بامزه و دوست‌داشتنی بود با دندان‌هایی جلویی که افتاده بود، و من که این ناراحتی‌اش را با قیافه‌اش دیدم نمی‌دانستم همدردی کنم یا زیر چادرم، ریز ریز و پشت به ابوالفضل، به حرکات بامزه‌اش بخندم.

بچه‌های کمپ زیاد بودند ولی بنا به شرایط و موقعیت، نتوانستم با همه‌شان آشنا شوم ولی امیدوارم تک‌تک بچه‌ها در آرامش و به شادی کنار خانواده‌هایشان زندگی کنند و عاقبت  به خیر شوند و مشکلات و اتفاقاتی که در مسیرشان رُخ می‌دهد باعث رشدشان گردد.



موضوعات: تصاوير, شاه پرک نوشت, زادگاه شاه پرک, خاطره های شاه پرک  لینک ثابت
[سه شنبه 1401-12-09] [ 06:55:00 ب.ظ ]

با دلم می‌خوانم ...

یکی از روزهای بهاری بود که دوستِ عزیزی، پیام فرستاد و بعد از احوالپرسی‌های معمول، آدرسِ منزل را خواست و بعد از شوخی‌های دو طرفه؛ اعلام کرد که می‌خواهد کتابش را برایم بفرستد و من با ذوق‌زدگی و اشتیاق فراوان و با کمال میل، آدرس را فرستادم و با علاقه منتظر رسیدن کتاب بودم.

بعد از رسیدن کتاب و گرفتن عکس‌های مختلف، و کنترل هیجانم، شروع به خوانش کتاب کردم.

کتابِ “با دِلَم می‌خوانم” نوشته‌ی: “زهره جمالی زواره (صداقت)” است.

این کتاب شامل چهل داستانک به سبک خاطره‌نویسی و با محتوای باز آفرینی محتوای دینی می‌باشد.

عنوان هر داستان از شعرهای اصیل ایرانی انتخاب شده است.

صداقت؛ نویسنده‌ی کتاب، یک‌سال همراهی با مادرشان را در بستر بیماری روایت می‌کند.

 نویسنده بعنوانِ همراهِ مریض تلاش دارد مشکلات و چالش‌های موجود در بیمارستان را با اخلاق و رفتار اسلامی، حل کند.

متن کتاب ساده و روان است و می‌تواند مخاطب را به خوبی با خود همراه کند.

این کتاب برای همه، خصوصا افرادی که عزیزی در بستر بیماری در بیمارستان دارند، توصیه می‌شود تا با همدلی که در این کتاب قابل درک است، همراهی کرده و حسِ تنهایی  وجودشان را آزرده نکند.

تا یادم نرفته از دوستِ عزیز، نویسنده‌ی کتاب بابت ارسال ۲ نسخه؛ نهایت تشکر را دارم، خصوصا برای نسخه‌ی وقف در گردشِ کتاب، که امیدوارم بتوانم به درستی به اهلش برسانم.

موضوعات: معرفي كتاب, شاه پرک نوشت  لینک ثابت
[یکشنبه 1400-05-17] [ 04:40:00 ق.ظ ]

حسین پسر غلامحسین ...

بعد از شهادتِ سردار و شنیدن وصیتامه‌ی ایشان مبنی بر همجواری در کنار مزارِ شهید محمدحسین یوسف الهی، بسیار مشتاق بودم که در مورد این شهید، و منش و سلوکِ رفتاری‌شان، اطلاعاتی دریافت کنم.

بنابراین اولین کتابِ انتخاب شده برای خوانش سال۱۴۰۰، کتابِ “حسین پسر غلامحسین” بود.

این کتاب به قلمِ “مهری پورمنعمی” نوشته شده و در یک مقدمه‌ی کوتاه و  ۵ فصل به زندگی شهید محمدحسین یوسف الهی می‌پردازد.

فصل اول به روایتِ مادر بیان می‌شود.

فصل دوم به روایت هم‌رزمان می‌باشد.

دوری و فراق تا آخرین دیدار به روایتِ مادر تشکیل دهنده‌ی فصل سوم است.

فصل چهارم دربردارنده‌ی شهادت به روایت هم‌رزمان و خانواده شهید، است.

و فصل آخر شاملِ عکس‌ها، یادداشت‌ها و مستندات می باشد.

این شهیدِ عارف علاقه‌ی خاصی به ادبیات خصوصا شعر، داشت و اشعاری که در مقاطع مختلف زندگی‌شان زمزمه می‌کردند، در قسمت‌های مختلف کتاب ذکر شده است.

رفتار صمیمی و دوستانه‌ی شهید یوسف‌الهی و سردار سلیمانی در خاطراتِ کتاب، قابل تشخیص است.

حتی نام کتاب “حسین پسر غلامحسین” برگرفته از اطلاق سردار به این شهید بزرگوار در مواقعِ حساس نبرد می‌باشد.

هر چند در این کتاب شاهدِ روایت‌هایی از شجاعت‌ها، احساس مسئولیت‌ها و جلوه‌های معنوی و عرفانی شهید بزرگوار بودیم و واقعا طبق گفته‌ی خویش، عرض زندگی بیش از طولش برایش اهمیت داشت.

و با اینکه کتاب خوب و مفیدی بود….

 ولی تبلیغاتِ بسیاری که قبلا دیده بودم و تشویقم کرده بود به تهیه‌ی این کتاب، انتظاراتم را بالا برده بود و در حد این انتظارات و تبلیغاتی که در موردش شده بود، نوع روایت پردازی و نگارش کتاب مورد پسند و جذاب، حداقل برای من؛ نبود.

موضوعات: معرفي كتاب, شاه پرک نوشت  لینک ثابت
[شنبه 1400-04-19] [ 07:26:00 ب.ظ ]

يوما ...
يوما

در یکی از روزهای قرنطینه‌ی اسفند ماه، اطلاعیه‌ی تخفیف ۳۵درصدی کتاب‌های انتشارات نیستان، ترغیبم کرد برای خرید آنلاین کتاب.
یکی از کتاب‌هایی که انتخاب کردم، کتاب یوما نوشته مریم راهی بود.
منتظر وقتِ مناسبی برای مطالعه‌اش بودم که روز مبعث، شروع به خوانش این کتاب کردم.
کتابی است با ادبیات نو، جالب و بدیع‌، از زندگی امُّ‌المومنین، ام‌الایتامِ بطحاء، عزیزِ رحمة للعالمین؛ بانو حضرت خدیجه سلام الله علیها.
بانویی که به واقع مادری کرده برایمان، حق فراوانی بر گردنمان دارد و افسوس که بسیار کم می شناسیم‌شان و غریب است بین‌مان.
این کتاب، برای شروع شناخت‌مان، گزینه‌ی خوبی است.
شاید در برخورد نخست، برای منی که تابحال کتابی با این چنین ادبیاتی نخوانده بودم، ارتباط‌گیری سخت باشد ولی به اندکی نکشید که دوست‌دار چنین ادبیاتی شدم و از خوانش تک تک سطور، لذت می‌بردم و به نویسنده اش، احسنتی می‌گفتم و برایم تعجب داشت که چگونه ممکن است این چنین ذوقِ ادبی.
با‌ اینکه بعد از خوانش هر قسمتی، وَلعِ قسمت بعدی؛ نمی‌گذاشت کتاب را پایین بگذارم ولی برای هضمِ بهتر مطالب؛ مدتی، کتاب را می‌بستم و به فکر فرو می‌رفتم.
در ذهنم بود اگر کارگردانِ قوی‌ای اقدام به تصویر کشیدن این کتاب داشت، یکی از فیلم‌های جذاب و مخاطب پسند می‌شد و دریچه‌ایی می‌شد برای آشنایی با زندگی این بزرگ بانو و به تکاپویمان می‌انداخت برای شناخت بیشتر…
و به دنبال جوابِ سوال‌هایی بودیم نظیر: ما چکاره هستیم و چکار کردیم و می‌کنیم برای اسلام‌مان؟

موضوعات: تصاوير, معرفي كتاب, شاه پرک نوشت  لینک ثابت
[پنجشنبه 1399-02-04] [ 06:47:00 ب.ظ ]