|
شاه پرک
|
|
|
قسمت دوم اتفاقات خوبی که در زندگی برایم افتاد و به فال نیک میگیرم: آشنایی با تلهتکست یا همان پیامنمای تلویزیون بود که باعث شد کودکی و نوجوانی با کمترین تشویش و دلنگرانی، سپری کنم. آشناییای که رهآوردش چندین دفتر، دفترچه، سالنامه و سررسید بود. یکی از آن صفحاِت جالبِ تلهتکست تلویزیون، شبکه ۴ و باشگاه هماندیشان بود که محل خوبی برای گردهم آمدن نوجوانان و جوانان سراسر کشور به صورت پیامکی به مدیریت پیام و امید بود که در آن برای پیدا کردن و دوامِ حالِ خوب همدیگر همفکری میشد، از هم آموختیم: خودآگاهی را، دیدن اتفاقاتِ خوب هرچند کوچک، نحوهی تعامل با دیگران، حالِ خوب شکرگذاری، کتابخوان درجهیک شدن و کلی اتفاقات خوب دیگر…. ولی حیف و صد حیف که با رویکار آمدن مدیران و مسئولین جدید، پیامنمای شبکهی۴ تعطیل گردید… از اتفاقات خوب دیگر، آشنایی با دوستی که صمیمیت را برایم معنا کرد و نمی دانم و شاید تا آخر عمر هم نخواهم فهمید که چرا این اندازه او را دوست دارم ولی به قولِ عزیزی که بهم گفت:"باید این سوال را تمام کنی، دوستش داری چون دلت میخواد، برای احساس و عشق نباید سوال مطرح بشه. چون آدم بخاطر فضیلتها جلب میشه و بعدش فقط اونه و اون…”
کلیدواژه ها: امید, به قلم خودم, تله تکست, تلویزیون, توليدي, جذب, جوان, دفتر, دوست, شاه پرک نوشت, شبکه, عشق, نوجوان, پیام, پیام نما, چهار, کتابخوان, کشور موضوعات: شاه پرک نوشت, خاطره های شاه پرک
لینک ثابت
[دوشنبه 1398-11-07] [ 08:53:00 ب.ظ ]
|
|
نمیدانم مواردی را که در ادامه میآورم می توان نقطه عطف زندگی نامگذاری کرد یا نه ولی این را خوب میدانم که این اتفاقات، در مسیر زندگیام تاثیر گذار بوده اند:
اولین مورد: ورودم به حوزه علمیه و آشنایی با دوستان ناب، که دنیای جدیدی فرا رویم باز کرد، بیراه نیست بگویم زندگی ام به قبل و بعد از آن تقسیم می شود….
مورد بعدی که توجهم را جلب میکند:غیرحضوری خواندن سطح۳ که با همه سختیها و سختگیریهایی که بود، ولی ارزشش را داشت. برنامههای خوب فرهنگی این سطح، خصوصا شرکت در کلاسهایی که کم کم داشت برایم به فراموشی سپرده میشد، آشنایی با دوستان که جرئت نوشتن به من دادند و تشویقم کردن تا از نشان دادن مطالبم نترسم و دلمشغولیهای ذهنم را بدون ترس بر روی کاغذ بیاورم.
مورد دیگری که به نحوِ زیادی به مسیر زندگیام جهت داد، شرکت در کلاسهای زبان اسپانیایی بود که به برکت مرکز مدیریت حوزههای علمیه خواهران، توفیق حضور و شرکت در این کلاسها را داشتم.
حال باید برای تشکر از این کار بسیار مهم، اولا قدر بدانم، دوما تلاشم را فراتر کنم تا دنیای تازهای که فرا رویم باز شده، به بیراهه نرود.
موضوعات: شاه پرک نوشت, خاطره های شاه پرک
لینک ثابت
[شنبه 1398-11-05] [ 04:30:00 ق.ظ ]
|
|
داشتم صفحات نت را میگشتم، وقتی به صفحهی یکی از دوستان عزیز و فرهیخته رسیدم،
چون حضور در اینستا را برای خود محدود کردهام، چند خط ابتدایی را خواندم و از بقیه متن با خوانش سرسری عبور کردم،
و در انتها لایک(همان احسنت خودمان) گذاشتم و اسکرین شاتی(همان عکس از صفحه)گرفتم تا در وقت مناسب، متن را بخوانم و اگر باب میلم نبود، لایکم را پس بگیرم.
دقیقهای نگذشته بود که دیدم این دوست خوبم، پیامی فرستاد و گفت، لایک نمی خواهم؛ جواب بده، حداقل برای خودت.
نشستم با خودم برای یافتن نقطه عطف زندگیام.
غرق در افکار بودم که آیا نقطه عطفی در زندگیام وجود دارد؟
بیشتر که فکر کردم، گفتم حداقل یکی دو تا میشود پیدا کرد…
دیدم این طوری نمیشود، باید بیشتر و بیشتر فکر کنم..
مدتی نگذشت که لیستی مقابلم دیدم…
………
میخواهم طی چند پست، با تلنگر دوستم؛ نقطه عطفهای زندگیام را بنویسم؛ تا فراموششان نکنم…
شما هم در موردش فکر کنید، نعمتهای فراموش شدهی بسیاری یادتان میآید….
موضوعات: شاه پرک نوشت, خاطره های شاه پرک
لینک ثابت
[چهارشنبه 1398-10-25] [ 03:17:00 ق.ظ ]
|
|
چهارشنبه بود و بخاطر اتفاقات در محل کار، ابتدا بسیار ناراحت شدم به حدی که سردردی نیم ساعته گرفته بودم و سپس به سببِ خبر غیرمنتظره و شادی که از طرف خانواده شنیدم، حالم دگرگون و شاد شد.
وقتِ کاری تمام شد و شیفت بعدی آمد. در حال خارج شدن بودم ولی به اصرارهمکاران نشستم و چون قرار بود وام ماهانه قرعه کشی شود، منتظر همکار دیگر بودیم که بعد از۲ساعت معطلی و بالاخره نرسیدن ایشان و بخاطر اصرار سایرین، تدارک قرعه کشی وام آماده شد.
و بخاطر اصرار مدیر، برخلاف میل باطنی، قرعه فال بنام من افتاد که کار قرعهکشی، را انجام بدهم.
برای اطمینان حاضرین، برگهها را چندین و چند بار هم زدیم. و بالاخره قرعهای برداشته و بعد از صلوات حاضرین، بازش کردم و با باز شدنش، با تعجب چند متر عقب تر پریدم.
و با حالتی آمیخته از خوشحالی و تعجب، اسم خودم را قرائت کردم.
عکس العملها مختلف و جالب بود.
چند نفری خوشحال شدند و دست زدند، عدهای سر تکان دادند و چند نفری به سختی، ناراحتی خود را پنهان کرده بودند.
خیلی هیجان انگیز بود و عدهای تا آخر، به قرعه کشی جو داده و جلسه را شاد نگه داشتند.
سه کاغذ مانده بود و به همکاری که از همه کس و همه جا شاکی بود و به هیچ چیز راضی نمی شد و در حال نق زدن بود، گفتم هر کدام را تمایل دارید آن را بردارم، کاغذی پیشنهاد داد ولی اسم خودش نبود و آخرین نفر اسم او از گردونه خارج شد.
بالاخره قرعه کشی با تمام حواشی و هیجانات، به پایان رسید و با این قرعه کشی؛ بمعنای واقعی کلمه، توکل و سپردن امور به خدا را لمس کردم.
کلیدواژه ها: به قلم خودم, تعجب, تولیدی, توکل, خانواده, خبر, خدا, قرعه کشی, مدرسه, همکار, وام, کاغذ موضوعات: شاه پرک نوشت, خاطره های شاه پرک, شاه پرک و مدرسه
لینک ثابت
[پنجشنبه 1398-08-16] [ 07:28:00 ق.ظ ]
|
|
چند سالی میشود که خانوادهی پُرجمعیت ما بخاطر تحصیل فرزندان در شهرهای دیگر، چهار نفره شده و من ماندهام با برادرم. ته ماندههای دهه شصت هستم و او آغازگر دهه هشتاد. ته تغاری خانواده و یوزارسیف پدر و مادرم است. 6مهر که راهی دانشگاه در شهر دیگر شد، وقتی قدم به خانه گذاشتم؛و جای خالی او را دیدم، گریهام سرازیر شد. در و دیوار خانه، پر بود از خاطرات مشترکمان. با اینکه شیطنتها و سر و کله زدنمان زبانزد خانواده هست ولی حال و روز آن روزهایم، بشدت بارانی بود. تولدش بطور واضح یادم نمیآید ولی زمانی که به خانهمان قدم گذاشت، شور و حال و شادی خاصی، همراهش آورد. با او دوباره کودکی، نوجوانی را تمرین کردم. خواهرانگی کردم. تجربههای ناب و درسهای خاصی آموختم. با اینکه مدتی زمان بُرد، اما طی یک ماه، رفته رفته به عدم حضورش عادت کردم. در تاریخ 98/8/8 وقتی من سرکار بودم و او در خانه، باخوشحالی خبر از قبولیاش در دانشگاهی داد که بسیار ذوقش را داشت و با اینکه در یکی از بهترین دانشگاههای دولتی تحصیل میکرد ولی منتظر اعلام نتیجهی این دانشگاه بود. دیشب، او را راهی دانشگاهِ جدیدش کردیم و بازهم بغض و گریه، ول کنم نبود ولی این بار خوشحال بودم که در مکانی امن، تحصیل خواهد کرد و به آنچه دوست داشت و بخاطرش زحمت کشیده بود، رسید.
موضوعات: شاه پرک نوشت, خاطره های شاه پرک
لینک ثابت
[شنبه 1398-08-11] [ 08:21:00 ب.ظ ]
|
|
|
|
|
|