شاه پرک






قرعه‌کشی وام ...

چهارشنبه بود و بخاطر اتفاقات در محل کار، ابتدا بسیار ناراحت شدم به حدی که سر‌دردی نیم ساعته گرفته بودم و سپس به سببِ خبر غیرمنتظره و شادی که از طرف خانواده شنیدم، حالم دگرگون و شاد شد.

وقتِ کاری تمام شد و شیفت بعدی آمد. در حال خارج شدن بودم ولی به اصرارهمکاران نشستم و چون قرار بود وام ماهانه قرعه کشی شود، منتظر همکار دیگر بودیم که بعد از۲ساعت معطلی و بالاخره نرسیدن ایشان و بخاطر اصرار سایرین، تدارک قرعه کشی وام آماده شد.

و بخاطر اصرار مدیر، برخلاف میل باطنی، قرعه فال بنام من افتاد که کار قرعه‌کشی، را انجام بدهم.

برای اطمینان حاضرین، برگه‌ها را چندین و چند بار هم زدیم. و بالاخره قرعه‌ای برداشته و بعد از صلوات حاضرین، بازش کردم و با باز شدنش، با تعجب چند متر عقب تر پریدم.

و با حالتی آمیخته از خوشحالی و تعجب، اسم خودم را قرائت کردم.

عکس العمل‌ها مختلف و جالب بود.

چند نفری خوشحال شدند و دست زدند، عده‌ای سر تکان دادند و چند نفری به سختی، ناراحتی خود را پنهان کرده بودند.

خیلی هیجان انگیز بود و عده‌ای تا آخر، به قرعه کشی جو داده و جلسه را شاد نگه داشتند.

سه کاغذ مانده بود و به همکاری که از همه کس و همه جا شاکی بود و به هیچ چیز راضی نمی شد و در حال نق زدن بود، گفتم هر کدام را تمایل دارید آن را بردارم، کاغذی پیشنهاد داد ولی اسم خودش نبود و آخرین نفر اسم او از گردونه خارج شد.

بالاخره قرعه کشی با تمام حواشی و هیجانات، به پایان رسید و با این قرعه کشی؛ بمعنای واقعی کلمه، توکل و سپردن امور به خدا را لمس کردم.

موضوعات: شاه پرک نوشت, خاطره های شاه پرک, شاه پرک و مدرسه  لینک ثابت
[پنجشنبه 1398-08-16] [ 07:28:00 ق.ظ ]

خواهرانه ...

 چند سالی می‌شود که خانواده‌ی پُرجمعیت ما بخاطر تحصیل فرزندان در شهرهای دیگر، چهار نفره شده و من مانده‌ام با برادرم. ته مانده‌های دهه شصت هستم و او آغاز‌گر دهه هشتاد. ته تغاری خانواده و یوزارسیف پدر و مادرم است. 6مهر که راهی دانشگاه در شهر دیگر شد، وقتی قدم به خانه گذاشتم؛و جای خالی او را دیدم، گریه‌ام سرازیر شد. در و دیوار خانه، پر بود از خاطرات مشترکمان. با اینکه شیطنت‌ها و سر و کله زدنمان زبانزد خانواده هست ولی حال و روز آن روزهایم، بشدت بارانی بود. تولدش بطور واضح یادم نمی‌آید ولی زمانی که به خانه‌مان قدم گذاشت، شور و حال و شادی خاصی، همراهش آورد. با او دوباره کودکی، نوجوانی را تمرین کردم. خواهرانگی کردم‌. تجربه‌های ناب و درس‌های خاصی آموختم. با اینکه مدتی زمان بُرد، اما طی یک ماه، رفته رفته به عدم حضورش عادت کردم. در تاریخ 98/8/8 وقتی من سرکار بودم و او در خانه، باخوشحالی خبر از قبولی‌اش در دانشگاهی داد که بسیار ذوقش را داشت و با اینکه در یکی از بهترین دانشگاه‌های دولتی تحصیل می‌کرد ولی منتظر اعلام نتیجه‌ی این دانشگاه بود. دیشب، او را راهی دانشگاهِ جدیدش کردیم و بازهم بغض و گریه، ول کنم نبود ولی این بار خوشحال بودم که در مکانی امن، تحصیل خواهد کرد و به آنچه دوست داشت و بخاطرش زحمت کشیده بود، رسید.

موضوعات: شاه پرک نوشت, خاطره های شاه پرک  لینک ثابت
[شنبه 1398-08-11] [ 08:21:00 ب.ظ ]

غریب الغربا ...

 زمانی که خردسالی بیش نبودم با شنیدن ِ واژه ی غریب الغربا، با خود کلنجار می رفتم که چرا امام به این مهربانی را غریب می نامند. با این همه زائر، چرا غریب است؟؟!! یک روز دل به دریا زدم و از مادرم پرسیدم و جواب شنیدم چون این آقای مهربان، فرسنگ ها با اجدادشان، فاصله دارند، غریب الغربایند. بعدها متوجه شدم، این یکی از وجوهِ غریب بودن، آقای مهربان است. و می توان گفت: کسی که از اهل و عیال و دردانه اش، دور باشد؛ غریب است. ? کسی که از قبر جدش، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله)، دور باشد؛ غریب است. ? کسی که امامتش، توسط شیعیان و نمایندگان پدر، انکار شود؛ غریب است. ? کسی که بستگان نزدیکش، فرزندش را اولادش ندانند و نسب شناس بیاورند؛ غریب است. ? کسی که ولایت عهدی بر او تحمیل شود؛ غریب است. ? کسی که کنار قاتلِ پدر خویش، دفن شود؛ غریب است. ? با خود مرور می کنم، ایشان خاندانِ غریب اند. آه که دق کردن از غمِ این همه غربت و تنهایی رواست. خدایا به حقِ غریب الغربا، ما را آنی و کمتر از آنی به حالِ خودمان وامگذار.

موضوعات: مناسبت ها, شاه پرک نوشت  لینک ثابت
[دوشنبه 1398-08-06] [ 03:40:00 ق.ظ ]

امام حسین(علیه السلام) ...

1: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله): “حُسَیْنٌ‏ مِنِّی‏ وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ، أَحَبَّ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَیْنا".

2: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله): “إِنَّ الْحُسَیْنَ‏ بَابٌ‏ مِنْ‏ أَبْوَابِ‏ الْجَنَّة".

3: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله): “إنَّ الحُسَینَ مِصباحُ الهُدی وسَفینَةُ النَّجاةِ".

4: قال الحسین بن علی(علیه السلام): “مَنْ زارَنِی بَعْدَ موتی زرْتُهُ یَوم القیامة وَلَوْ لَمْ یَکُنْ إلاّ فی النار لأخرجته".

 5: قال الامام الکاظم(علیه السلام): “مَنْ زَارَ قَبْرَ اَلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ عَارِفاً بِحَقِّهِ غَفَرَ اَللَّهُ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ مَا تَأَخَّرَ".

#اربعین

#امام_حسین

#ماه_محرم

#کربلا

#حدیث

#زبان_اسپانیایی

#زبان_اسپانیولی

#Mensajero_de_Dios

#Imam_Husain

#Imam_Kazim

#Paraíso

#español

موضوعات: تصاوير, مناسبت ها  لینک ثابت
[شنبه 1398-07-27] [ 03:11:00 ق.ظ ]

يادت باشد ...
يادت باشد

كتاب هايي كه در تابستان مطالعه كرده بودم را مرور مي كردم كه ديدم اي دل غافل تابستان تمام شده و يكي از كتاب ها را اينجا ذكر نكرده ام، چون اگر يادتان باشد اولِ سالي قول داده بودم كه به تلافي سال قبل، با سرعت جت حركت كنم و كتاب هاي بيشتري مطالعه كنم و شما هم بايد شاهد باشيد.

بيشتر كه فكر كردم، يادم آمد بخاطر خرابي گوشي و در دسترس نبودن عكس ها، اين معرفي به فراموش سپرده شد.

آري دقيقا اواسط تابستان بود كه تازه شروع به خواندن كتاب كرده بودم كه مسافرت دو روزه پيش آمد و اين كتاب از بس برايم جذاب بود، همراه خودم به سفر بردم و در سفر، خواندنش تمام شد.

و اين كتابي نبود مگر كتاب يادت باشد كه خاطراتِ شهيد مدافع حرم، حميد سياهكالي مرادي، به روايت همسرِ شهيد كه با زبان ساده و روان توسط آقاي رسول ملامحسني به رشته تحرير در آمده است.

شهيدي كه دومين شهيد مدافع حرم استان قزوين است.

شهيد پاييزي كه در پاييز 89زائر كربلا شد، پاييز91 عقد كرد، پاييز 92ازدواج كرد و پاييز 94به شهادت رسيد.

(شايد حكمت فراموشي معرفي اين كتاب، اين بود كه در پاييز معرفي كنم.)

به اين كتاب، عاشقانه ترين كتاب مدافع حرم، لقب داده اند.

اين كتاب را با بغض شديد و گريه به پايان رساندم.

نكته هاي جالبي را مي توان در اين كتاب يافت و براي همه خصوصا جوانان، خواندنش لازم است و با خيال راحت مي توان به عزيزان و دوستان هديه داد.

در ادامه ماجرایی که رهبر انقلاب در دیدار اعضای مجلس خبرگان رهبری از کتاب یادت باشد تعریف کردند؛ را مي آورم: «یک کتابی تازه خوانده‌ام که خیلی برای من جالب بود. دختر و پسر جوان -زن و شوهر- متولّدین دهه‌ی ۷۰، می‌نشینند برای اینکه در جشن عروسی‌شان گناه انجام نگیرد، نذر میکنند سه روز روزه بگیرند! به ‌نظر من این را باید ثبت کرد در تاریخ که یک دختر و پسر جوانی برای اینکه در جشن عروسی‌شان ناخواسته خلاف شرع و گناهی انجام نگیرد، به‌ خدای متعال متوسّل میشوند، سه روز روزه میگیرند. پسر عازم دفاع از حریم حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) میشود؛ گریه‌ی ناخواسته‌ی این دختر، دل او را میلرزاند؛ به این دختر -به خانمش- میگوید که گریه‌ی تو دل من را لرزاند، امّا ایمان من را نمیلرزانَد! و آن خانم میگوید که من مانع رفتن تو نمیشوم، من نمیخواهم از آن زنهایی باشم که در روز قیامت پیش فاطمه‌ی زهرا سرافکنده باشم! ببینید، اینها مال قضایای صد سال پیش و دویست سال پیش نیست، مال سال ۹۴ و ۹۵ و مال همین سالها است، مال همین روزهای در پیش [روی] ما است؛ امروز این است. در نسل جوانِ ما یک چنین عناصری حضور دارند، یک چنین حقیقت‌های درخشانی در آنها حضور دارد و وجود دارد؛ اینها را باید یادداشت کرد، اینها را باید دید، اینها را باید فهمید. فقط هم این [یک نمونه] نیست که بگویید «آقا! به یک گل بهار نمیشود»؛ نه، بحث یک گل نیست؛ زیاد هستند از این قبیل. این دو -زن و شوهری که عرض کردم- هر دو دانشجو بودند که البتّه آن پسر هم بعد میرود شهید میشود؛ جزو شهدای گران‌قدر دفاع از حریم حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) است. وضعیّت این‌جوری است.»۱۳۹۷/۰۶/۱۵

موضوعات: معرفي كتاب, شاه پرک نوشت  لینک ثابت
[چهارشنبه 1398-07-17] [ 12:36:00 ق.ظ ]