شاه پرک






تعطیلات نوروز ...


​اشتباه نکنید، این ها #هایکو_کتاب نیستند، بلکه مجموعه کتب? خوانده شده توسط #شاه_پرک در ۱۵روز تعطیلی آغاز سال۹۸هستند.

ابتدای سال۹۷بود که تصمیم بر آن شد به ازای هر ماه، حداقل یک کتاب خوب خوانده و یک فیلم خوب روی پرده سینما توسط#شاه_پرک دیده شود، اما بنا به دلایلی این آمار تقلیل پیدا کرده به ۶ کتاب و ۶ فیلم.?
در نتیجه، امسال تصمیم گرفته شد، به تلافی پارسال، با سرعت جت، برنامه ها جلو بروند.? این عکس را هم بعنوان نمونه آوردیم که شما هم شاهد باشید.

#کتاب #سلام_بر_ابراهیم۲ ادامه ی زندگی نامه و خاطرات #پهلوان بی مزار #شهید #ابراهیم_هادی هست که از تک تک خاطراتش می شود درس گرفت، پهلوانِ قهرمانی که آشنایی با زندگی شون نیازِ همه، خصوصا جوانان می باشد و کشورمان چقدر به این افراد در حجم انبوه احتیاج دارد، خصوصا برای کارهای مدیریتی، فرهنگی و ورزشی.
این کتاب برای نذر فرهنگی، گزینه ی مناسبی است.

#کتاب #گریه_های_امپراتور و #کتاب #آن_ها، غزل های عاشقانه، عارفانه استاد #فاضل_نظری است. اگر عاشق خواندن شعر هستید، این کتاب ها را فراموش نکنید، اگر هم کتابِ شعر دوست ندارید(مثل من?) با خوندن این کتاب ها می توانید حسِ خوبی کسب کنید.

#کتاب #روی_ماه_خداوند_را_ببوس ، #رمان از #مصطفی_مستور برای جواب به این پرسش می باشد که #آیا_خدا_هست؟.

القصه، اگر خواستید حس نکنید که اوقات شریفتان، بیهوده سپری می شود و تمایلی داشتید به استفاده بهینه از تک تک لحظاتتان و نکته ی مهم تر برای افزایش سرانه مطالعه ی مملکت، کتاب بخوانیدددد و نگذارید کتاب ها در کتابفروشی ها گرد و خاک بگیرند.?
هر چند می دانم شما عزیزان، اهل مطالعه و با کمالاتید.☺

دوستان عزیز، می دانم کتابِ خوب زیاده و چند تایی هم در کتابخانه، انتظارم را برای تورق می کشند ولی خوشحال می شوم که شما هم پیشنهاد بدهید.

موضوعات: معرفي كتاب, شاه پرک نوشت  لینک ثابت
[پنجشنبه 1398-01-15] [ 01:30:00 ب.ظ ]

زنگ ورزش ...

وقتی ماه ها برای یک روز برنامه ریزی می کنی تا به یکی از  شادترین روزهای عمرت تبدیل شود و خاطرات جالب و فراموش نشدنی برایت ثبت شود، روزی که می خواهی به دور از دغدغه ها و دل مشغولی های روز مره، در کنار فردی که دوستی و صمیمیت را برایت معنا کرد و تبدیل به یکی از بهترین دوستانت شد؛ قرار بگیری?، اما به خاطر برنامه ریزی های نادرست عده ای، آن گونه که تو می خواهی پیش نمی رود.?
دو راه بیشتر نداری: ?

یا آن روز باید بنشینی زانوی غم بغل بگیری.?
یا راه دوم را -که هرچند انتخابش روی کاغذ آسان ولی در واقعیت سخت است.-باید انتخاب کنی و نگذاری آن روز برایت تلخ تمام شود.
بالاخره تصمیم می گیری عینک بدبینی را در آورده و شست و شو دهی و با نگاه تازه اطراف را برانداز کنی.
شاید حکمت این بود که آن روز را در کنار ۳۰نفر از دانش آموزان کلاس ششم، سپری کنی و دخترکانی که تازه قدم در سن نوجوانی گذاشته اند و غرق در خود و حرف ها و حساسیت های این دوران هستند، را دور خود جمع کنی و یک ورزش دسته جمعی انجام دهی تا هم حال دلِ خودت تغییر کند و هم ببینی نوجوانانی که بمدت هرچند کمتر از ۱ساعت، خنده هایی از ته دل سر بدهند و بعد از اتمام بازی برای تشکر کنارت حاضر شوند و بگویند:"خانم امروز به ما خیلی خوش گذشت."?

 همین جمله کوتاه و نگاه های سرشار از سپاسگذاری بهترین جایگزین برای برنامه ریزی هایی امروزم بود.?
بالاخره امروز که روز اشک ها و لبخند ها برایم بود،تمام شد. لحظه ایی  که غرق در احساسات، سیل اشک هایم روان بود، خدا به گونه ای راهنمایی ام کرد که لبخند بر لبانم جاری شد.?
و چقدر برایم زنده تر شدند، صحبت های استادی که در یکی از بهترین دوره ها، افتخار شاگردی اش برایم نصیب شد و حرف های جالب و نابی از ایشان شنیدم و تلاش نمودم تا توصیه هایش آویزه ی گوشم گردد.

چه خوب می گفتند:” وقتی در کنار فامیل هایتان هستید مثلا دختر خاله یا دختر عموی نوجوانتان، شب و روز آن ها را امر و نهی می کنید؟ چرا هنگام مواجهه با مردم عادی و دانش آموزان تلاش می کنید فقط و فقط برای آن ها منبر رفته و امر ونهی کنید؟”

 استاد تاکید داشتند:” یکی از بهترین شیوه های تبلیغ، خصوصا برای کودکان و نوجوانان، همدلی با آنان است و حضور در کنار بهترین لحظاتشان.
کسی منکر نیست که زنگ های ورزش، محبوب ترین ساعات برای دانش آموزان خصوصا برای انجام ورزش های گروهی است.
پس ایها الطلاب لازم نیست همین که برای تبلیغ، به مکانی قدم نهادیم، نرسیده افعال منفی استفاده کنیم و همیشه بگوییم نکن، نرو،… و بدتر بجای جذب؛ دفع ایجاد کنیم.?
می توانیم بهترین استفاده را از این راه هموار شده و فرصت هرچند کم برای طلاب، نهایت استفاده را بکنیم.☺
بعد از مرحله ی جذب، وقتی با ما همراه شدند، صحبت های تبلیغی مان را به گوششان برسانیم.
شاید اصلا رسالت تو این باشد که  به دانش آموزان این مرز و بوم برسانی:
اسلام با ورزش و تفریح در قالب چارچوب مخالف نیست، طلبه هم از ورزش سر در می آورد… .
کم ترین تاثیرش این است تا اگر فردی، فردا پس فردا این شبهه به گوشِ کودک، نوجوان امروز و جوان و زن آینده رسانید که اسلام به کلی مخالف شادی، نشاط، ورزش است، حداقل یک مثال نقض در ذهنش دارد چرا که بطور عملی نماینده و مبلغ اسلام و طلبه ای را دیده که پابه پایشان و حتی بیشتر از آن ها ورزش کرده و با خنده هایشان، از ته دل همراهی کرده است.

موضوعات: شاه پرک نوشت, شاه پرک و مدرسه  لینک ثابت
[شنبه 1397-12-25] [ 07:39:00 ق.ظ ]

موضوع انشاء ...

​روز دوشنبه بود، معلم کلاس ششمی ها کاری برایش پیش آمد و کلاس را برای دو زنگ به من سپرد و رفت. سر و کله زدن با پسرها آن هم کلاس ششمی ها کار آسانی نیست و انرژی زیادی از آدم میگیرد. خوشبختانه یک زنگ ورزش داشتند و توپ را برای بازی فوتبال به آنها دادم.( به قدری عاشق فوتبال هستند که زیر باران و برف هم باشد، به سرما و مریضی کوچکترین فکری نمیکنند و یک ساعت برای شان کمتر از ۱۰دقیقه می گذرد.)

مکافات زنگ بعدی شروع می شد باید خودم سر کلاسشان می رفتم، انشاء داشتند.

دو موضوع پیشنهاد دادم.

موضوع اول این بود:اگر جای معلم-پدر-مادر-مدیر مدرسه-معاون مدرسه بودید، چه کارهایی می کردید؟

موضوع بعدی هم ۱۰سال بعد خود را توصیف کنید.

به آن ها اختیار دادم که در مورد هرکدام تمایل داشتند، بنویسند. و برای درک استعدادهای مختلف، اجازه دادم دانش آموزانی که نقاشی شان خوب است، این هنر خود را به رخ بکشند. اولش چند نفر از(شما بخوانید)شاخ های کلاس، مقاومت کردند و علاوه بر اینکه خود نمی نوشتند، با بازیگوشی، اجازه نگارش به سایرین هم نمی دادند. اما من از آن ها سمج تر بودم و با روش های مختلف، توانستم به نوشتن تشویق شان کنم. بالاخره این زنگ هم تمام شد و برگه ها را در خانه بررسی کردم‌. برای نمونه چند برگه از نوشته ها و نقاشی هایشان را به اشتراک می گذارم.

پ.ن۱: نمی دانم بخاطر استعدادش در نوشتن و خصوصا طنز نویسی خوشحال باشم? یا بخاطر رنجی که از مدرسه می کشد ناراحت?(حالا بماند که این نوشته های یکی از زرنگ ترین و با انضباط ترین شاگرد کلاس بود.) بنظرتان با معلمشان صحبت کنم که چرا این قدر کلاس برایشان رنج آور است؟؟

پ.ن۲: ده سال بعد خود را به زیبایی به تناسب سنش به تصویر کشیده.??خوشحالم که هدف دارد.?

پ.ن۳: ده سال بعد، خود را راننده ي اين دستگاه مي داند.

پ.ن4: در جواب چه چیزی می خواهید اختراع کنید؟ این را به من داد.?   

ادامه »

موضوعات: طنز, تصاوير, شاه پرک نوشت, خاطره های شاه پرک, شاه پرک و مدرسه  لینک ثابت
[سه شنبه 1397-12-21] [ 04:20:00 ب.ظ ]

شاید برای شما هم اتفاق بیفتد... ...

احتمالا در نگاه اول، اتفاق مهمی نباشد ولی برای کسی که بواسطه ی کار، بیشتر امورات زندگی اش با فضای مجازی می گذرد، 54ساعت کم نباشد، 54ساعتی که بلاتکلیف هستی و نمیدانی کجا دنبالش بگردی…در خانه؟ محل کار؟ 

همه جا را زیر و رو میکنی. در کنار تو 3نفر دیگر هم پابه پایت وحتی بیشتر، دنبالش می گردند. کلی دوست و همکار پیگیرند، اما راه به جایی نمی بری.

آیات و  دعاهای مختلفی را می خوانی، راه های مختلفی را امتحان می کنی. از امکانات جیمیل، نویز رادیو، خاموشی چراغ ها استفاده می کنی. اما نیست که نیست. ? 

انواع فکرها، گمان ها، ظن ها به ذهنت خطور می کند، خط خطی شان می کنی.

نا امیدی اما ته دلت روشن است که پیدایش می کنی هر چند دیر‌.

با خود می گویی: فدای سرم، یکی دیگر خواهم خرید،اما بیشتر که فکر می کنی، محتوایاتش را نمی دانی چکار کنی؟ کلی نوشته، تحقیق، مطلب را چگونه جبران کنی؟

نکته مهم تر: هزینه سه برابرش  را چکار کنی؟ ? ? 

همه را می گذاری کنار…وقت نماز است، باید خودت را آماده کنی، چادر نمازی که3روز است با خود به محل کار آورده ای، برمی داری.

به دستت سنگین می آید. لایش را باز می کنی، همین جاست…گوشی را می گویم. خوشحال می شوی. با تک تک افراد پیگیر تماس می گیری و خوشحالی ات را تقسیم می کنی.

پ.ن1: 99تماس بی پاسخ و 11پیام کوتاه، ره آورد 2/5روز ناپدید شدن گوشی.

پ.ن2: پیام هایی که از شبکه های اجتماعی در گوشی ات رژه می روند.

و سخن پایانی: امام مهربانم، کوتاهی مرا ببخش که به اندازه نگرانی بابت ناپدید شدن گوشی، نگران غیبتت نبودم و برایت کاری نکرده ام. ? ?

موضوعات: شاه پرک نوشت  لینک ثابت
[جمعه 1397-09-23] [ 11:41:00 ق.ظ ]

دوست ...

​ همیشه از دست خودم شاکی بودم که چرا نمی توانم حرف دلم را رک و راست بزنم اما در مخیله ام نمی‌گنجید که این ایرادم به بهای از دست دادن چند ماه از روزهای خوش دوستی ام تمام شود.

 ۱سال بود که به واسطه ی همکار بودن باب دوستی مان باز شده بود، اما انگار چندین سال بود که او را می شناختم و تبدیل به یکی از بهترین دوستانم شده بود.
نمی دانم و هنوز هم متوجه نشده ام که چگونه و به چه علتی بعد از یکسال روابط بینمان تیره و تار شد به طوری که حس می کردم وقتی مرا می بیند خنده روی لبانش خشک می شود و با حضور من نمی تواند حرف بزند و تحمل من برایش سخت می گردد و من هم چون می‌خواستم او راحت باشد، از او کناره می‌گرفتم و کمتر پیش او حاضر می شدم. می گفتم بگذار راحت باشد، نمی خواهم اذیتش کنم.
  چه شب هایی  گذشت که متنی طولانی آماده می کردم تا فردا برای واکاوی این اختلاف مورد بررسی قرار بدهیم ولی دریغ از جرائت و مهارت ارائه ی آن در فرداهای عذاب آور.
  چه روزهایی که گذشت و پشت دستم را داغ می کردم و به خودم قول می دادم که از سال بعد برای آرامش خودم و او نمی خواهم اینجا باشم و حتما این محل کارم را ترک خواهم کرد.
خلاصه روزهای عذاب‌آور و بیهوده که می توانست جزء شیرین ترین لحظات دوستی مان باشد ولی خاطرات ناراحت‌کننده برای مان ثبت شد،… گذشت.
 نمی دانم چقدر باید قدردان فردی باشم که ناخواسته سبب برگشتن روابط ما به دوران قبل شد و روزهای خوش دوباره برگشت. روزهایی که مرا از سه ماه درگیری فکری، ذهنی، روحیِ عذاب آور نجات داد.
 از دست آن روزها بسیار ناراحت بودم که حتی از یادآوری آن ها هم طفره می‌رفتم و جرأت نداشتم علت یابی بکنم. هرچند گوشه ی ذهنم؛ سوال های زیاد بی جوابی رژه می رفتند
ولی تمایلی به برهم زدن روزهای خوشِ حال، حتی برای لحظه ای، نداشتم.
 بعد از گذشت چندین ماه، او خود باب سخن را باز کرد.
 از من پرسید چرا هرکاری می کردم از من کناره می گرفتی و ده ها چرای دیگر.
او گفت و گفت و گفت و من متعجب به او می نگریستم و بعد من گفتم و گفتم و گفتم و او متعجب.
فهمیدیم که هر دو در سوءتفاهم های بی سر و ته؛ غوطه ور بودیم که ای کاش این حرف زدنِ رو در رو را ماه ها قبل انجام می دادیم تا به قول او یک سال دوستی مان هدر نمی رفت…
 این جا بود که فهمیدم چقدر نیاز بود مهارت های زیادی آموزش می دیدم و در کنار خوشحالی بابت پاس کردن دروس با نمره ۲۰ کمی هم دغدغه مهارت های زندگی و حل مسئله را داشتم.
مدتی هم روی خودم کار می کردم تا بدانم کجا؛ چگونه حرف بزنم؛ چگونه عکس‌العمل نشان بدهم؛ چگونه ریشه یابی کنم و هزاران چگونه دیگر….

موضوعات: شاه پرک نوشت, خاطره های شاه پرک  لینک ثابت
[دوشنبه 1397-07-30] [ 10:43:00 ق.ظ ]