شاه پرک






از دوربین یک ناظر ( قسمت1) ...

از دوربین یک ناظر (قسمت1)

پ.ن 1: آمده رای بدهد، وقتی که رای‌گیری هنوز شروع نشده.
چشم‌هایش کلی حرف دارد..‌.

پ.ن2: دهه نودی‌هایی که آماده‌ی آینده می‌شوند.

پ.ن3: با دوستانش آمده بود، با خالکوبی‌هایی روی بدن.

پ.ن4: چقدر صبورانه و نجیبانه منتظرند.

پ.ن5: فامیلانه آمده بودند، دختر عموهای دهه نودی.



1624278489k_pic_60a47dd6-cbfc-4217-96ba-9cf76a741356.jpg

1624278488k_pic_c18f3722-f7bf-4b69-925f-6ac639f1040d.jpg

1624278488k_pic_a14ac7b3-aabf-4347-a1ad-35e4f3eac949.jpg

1624278487k_pic_04fbb501-aaeb-42a2-bf51-13e9da1719d2.jpg

1624278486k_pic_5110221f-5971-456e-b6f9-7d552de77d7b.jpg

موضوعات: تصاوير, شاه پرک نوشت, خاطره های شاه پرک  لینک ثابت
[دوشنبه 1400-03-31] [ 06:11:00 ب.ظ ]

سالِ نیمه تمام ...

با اینکه سال۱۳۹۹ تمام شده ولی کارهای نیمه تمامش، برایم تمامی ندارند و هنوز پرونده‌اش بسته نشده است.
هرچند یک‌هفته اول ۱۴۰۰ تلاش کردم بلکم کارهای نیمه‌تمام به سرانجامی برسند ولی نمی‌شود که نمی‌شود، چون تعدادی از این کارهای نیمه تمام دست خودم نیست.
سال ۱۳۹۹ سالی که از اول تا آخرش با کرونا عجین بود و هر قسمت از زیست‌ِ طبیعی‌مان را تحت تاثیر قرار داد ولی سببِ چند توفیق اجباری برایم شد.


_شروع سال با آشپزی آن‌هم از نوع کیک و دسر.
قبلا گفته بودم میانه‌ی خوبی با آشپزی ندارم ولی خانه‌نشینی اجباری موجبِ آشتی من شد با آشپزی ولی برای پیشرفت، راهی بس طولانی در انتظارم است.

_بالاخره توانستم خوانِ پایان نامه را پشت سر بگذارم. جلسه‌ی دفاع؛ غیرحضوری و آنلاین برگزار شد، هر چند فعلا نمره نهایی وارد نشده و طبقِ شنیده‌ها، صدورِ مدرک چند ماهی کارهای اداری را در پی دارد.

_یکی از اتفاقات نیمه تمام که هنوز هم هنوزه منتظر سرانجامش هستم و وقت و بی‌وقت استرس نتیجه‌اش، اضطرابِ حواشی که دارد؛ سراغی از من می‌گیرد، نتیجه‌ی مصاحبه آزمون استخدامی است و به دنبال آن تغییری که ممکن است نقطه عطف جدیدی در زندگی‌ام رقم بزند.

نیمه دوم سال، شرایط به‌گونه‌ای رغم خورد که کارها؛ عجیب پشتِ سرهم اتفاق می‌افتد.
نگارش پایا‌ن‌نامه که به سرانجام رسید، متن را برای تعیین وقتِ دفاع، ارسال کردم و یکی دو هفته مشغولِ خوانشِ آزمون استخدامی شدم و یک هفته بعد از آزمون، جلسه دفاع برگزار شد.
و بعد نتایجِ آزمون اعلام گردید و دعوت به مصاحبه شدم و شروع به خوانش آن کردم و بعد از آن اصلاحیه پایان‌نامه و ارسال آن.
منتظرِ نتیجه‌ی مصاحبه بودم و سپس نتیجه‌ی تایید اصلاحِ پایا‌ن‌نامه توسط استاد داور و ثبت نمره در کارنامه؛
ولی متاسفانه عمر ۱۳۹۹ کفاف نداد.

_تعمیراتِ اساسی خانه و حاشیه‌ها و چالش‌هایش، مَحَکِ خوبی برای صبر، همکاری با اعضای خانواده و خود آزمایی
بود.

_شرکت در دوره‌های نویسندگی خلاق و عکاسی با موبایل را تجربه کردم؛ هرچند بخاطر کمال‌گرایی‌ام، فایل‌ها را کامل گوش نداده‌ام و اعتقاد داشتم، باید شرایط صد درصدی برای گوش دادن مهیا باشد.

_نمی‌توانم براحتی عبور کنم از آشنایی با چند مشاور و سخنرانِ خوب که واقعا در شرایط بحرانی و حساس، کمک‌های زیادی از ایشان دریافت کردم و باعث خودشناسی و تغییر تعدادی از عادت‌هایم شدند. هر چند شاید روحِ تعدادی از ایشان، از این تاثیرگذاری، بی‌خبر باشد.

_چندین تجربه‌ی بزرگ و هیجان‌انگیز، ره‌آوردهای دیگر سال۱۳۹۹ بود. مانند: خروج از دایره امن خودم، غافل‌گیری عزیزانم، خریدهای بزرگ و مفید و به درد بخور، تصمیم‌های جالب و پافشاری روی آن‌ها با وجود حواشی و سختی‌های که در پی داشت، آشتی با مداد رنگی‌ها و … .

_تجربه‌ی دو کار متفاوت و موقتی چند ماهه از دیگر اتفاقات غیر قابل پیش بینی بود که حوادث و خاطرات منحصر به فردی برایم به ارمغان آورد.

_با این‌که اولِ سال۱۳۹۹، قول داده بودم کتا‌ب‌های بسیاری مطالعه کنم ولی بنابه شرایط؛ تا پایان سال، خوانش ۱۳ کتاب:
” ذوالفقار/ خودت باش دختر/ یوما/ خون انار گردن پاییز است/ خالِ سیاه عربی/ آیین دوست‌یابی/ پدر، عشق و پسر/ سقای آب و ادب/ گردان قاطرچی‌ها/ ابن مشغله/ ضد/
101 سوالی که در دهه 20 سالگی باید از خود بپرسید و صادقانه بگویم در دهه 30 سالگی هم همین‌طور/ نیم دانگ پیونگ یانگ”
را به پایان رساندم و گاه در لابلای کتابخوانی‌ها می‌نشستم به تماشای فیلم‌های سینمایی قدیمی و گاه جدید، مانند:
“سنتوری/شیار ۱۴۳/دایره زنگی/نفس/حوض نقاشی/ و دوبار تماشای: 23نفر"، سریال نمایش خانگی “آقازاده".
و تنها مستندی بود که امسال تماشا کردم “عابدان کُهَنز” بود.

 

نوشتن و بارگذاری این متن هم یکی دیگر از کارهای نیمه تمام بود که الحمدلله، از لیست کارهای نیمه تمام خارج شد.

برای من، نوشتن این‌چنین مطالبی که برآیند یک‌ساله است، باعث تخلیه‌ی بخشی از استرس‌ها و اضطراب‌ها می‌گردد و موجب آزاد سازی مغز می‌گردد برای مطالب جدید.

ارزش تجربه کردن دارد، حتما امتحان کنید.

موضوعات: شاه پرک نوشت, خاطره های شاه پرک  لینک ثابت
[سه شنبه 1400-01-10] [ 05:21:00 ب.ظ ]

غافلگیریِ رفیق ...
غافلگیریِ رفیق
غافلگیریِ رفیق

تا حالا کسی را غافلگیر نکرده بودم، نه.. دقیق‌تر بگویم، کسی را بدین شکل غافلگیر نکرده‌ام، خصوصا یک دوست جان را.

سه سال بود که در فکر غافلگیر کردن در روز تولدش بودم ولی هر سال اتفاقی می‌افتد که نمی‌شد. 

تا اینکه امسال تصمیم گرفتم هر طور که شده، کاری بکنم.

کلی برنامه و طرح ریخته بودم.

ایده‌هایی در فکرم بود ولی بخاطر مسائلی به سرانجام نرسید.

وقتی آن ایده‌ها را مرور می‌کردم کلی ذوق مرگ می‌شدم.

تصور می‌کردم و قند توی دلم آب می‌شد.

بالاخره با کلی ذوق و شوق، کادویی گرفتم در کنار یک یادگاری.

پیام فرستادم و دعوتش کردم به کافه‌ایی.

و اصلا به روی خودم نیاوردم که روز تولدش است.

استرس داشتم که نکند بفهمد، نکند کاری برایش پیش بیاید و کنسل کند و کلی نکند‌های دیگر.

باورتان نمی‌شود اگر بگویم شب قبلش، بخاطر انواعِ فکرهایی که در سرم رژه می‌رفت، دائم دچار خواب و بیداری می‌شدم و نتوانستم خواب درست و حسابی داشته باشم. 

بالاخره طبق قرار قبلی، آمد دنبالم، وقتی سوار ماشینش شدم، شروع کردم به اجرای برنامه.

 کارت پستال دیجیتالی را که قبلا آماده‌اش کرده بودم، به گوشی‌اش فرستادم.

صحبت‌های عادی داشتیم تا رسیدیم داخل کافه. 

بعد از انجام سفارش‌، اول از کارت پستال شروع کردم و سپس نوبت رسید به دادن کادو و یادگاری.

استرس داشتم که نپسند ولی ذوق‌زدگی و شادی‌اش، خوشحالم کرد و آرام شدم.

بعد از کلی عکس و صحبت، با رفیق جانم خداحافظی کردم.

خدا را شکر کردم که یک روز عالی و خاطره انگیز برایم ثبت شد.

در این روزها، نیاز اساسی داشتم به این حجم از شادی.

قدردانی‌اش، طی چند روز بعد، حالِ دلم را اساسی خوب کرد، هر چند به هیچ وجه انتظارش را نداشتم.

با اینکه در چند سال آشنایی و دوستی که با هم داشتیم سلیقه‌هایمان متفاوت بوده، در سر مسائلی با هم اختلاف نظر داشتیم ولی قدرت دوستی و دوست داشتن بر همه ی این‌ها چربیده و نخواسته‌ام و نمی‌خواهم این رشته دوستی در هیچ شرایطی بگسلد.

راستش از خودم تعجب می‌کنم منِ تو داری که در مقابل داشتنِ دوست صمیمی مقاومت عجیبی داشتم، کمتر از ۵سال است با حضورش، معنای رفاقت و صمیمیت را می‌فهم.

محبتش یک جورِ خاص در دلم افتاده و در کنارش حس خوبی دارم.

دقیقا نمی‌دانم چرا بسیار بسیار زیاد دوستش دارم…

شاید تا آخر عمر هم نخواهم فهمید که چرا این اندازه او را دوست دارم ولی به قولِ عزیزی که بهم گفت:"باید این سوال را تمام کنی، دوستش داری چون دلت می‌خواد، برای احساس و عشق نباید سوال مطرح بشه. چون آدم بخاطر فضیلت‌ها جلب میشه و بعدش فقط اونه و اون…”

واقعا معتقدم که نگه داشتن دوستِ خوب، هنر بزرگی است.

و شیرین ترین لحظه‌ها، وقتِ بودن با دوستان خوب است.

خیلی دوست دارم قدر دوستی با او را دانسته و خاطره های خوب بسازیم و دوستی مانایی در کنار هم تجربه کنیم.

نمی‌دانم روزگار و سرنوشت چه بر سر ما و دوستی‌مان خواهد آورد ولی به احترامِ چندین سال حالِ خوب، و لحظات و روزهای نابی که دوست داشتم قاب بگیرم و تافت بزنم تا همین‌گونه بمانند، این پست را به یادگار اینجا می‌گذارم.

موضوعات: تصاوير, شاه پرک نوشت, خاطره های شاه پرک  لینک ثابت
[سه شنبه 1399-04-31] [ 11:23:00 ق.ظ ]

شما چگونه وام می‌گیرید؟؟؟؟ ...

​دوشنبه ۸ اردیبهشت:

 از مرکز استان، به ما زنگ زده شد، وام می‌خواهید؟

 ما هم از خدا خواسته، بله ای گفتیم.
سه شنبه ۱۶ اردیبهشت:

قرعه کشی انجام شد، اسامی اعلام شد.

فرمودند: اسامی به بانک‌ها ارسال شده. از شنبه بروید بانک.

شنبه ۲۰ اردیبهشت:

 به بانک رفتیم…

از بانک فرمودن اسامی نیامده است و احتمالاً چند روز طول بکشد.

(بعدها فهمیدیم اسامی دست بانک‌ها بود اما ادا در می آوردند… چون لابدددد کارشان زیاد بود)

 شنبه ۳ خرداد:

 باز هم از بانک محترم فرمودند: اسامی نیامده است.

(در حالی که از مرکز استان، می‌فرمودند: اسامی چند روزی است که فرستاده شده است.)

 سه شنبه ۱۳ خرداد: 

به بانک رفتیم…

باز هم از بانک اعلام کردند: اسامی نیامده است.

از ما اصرار، از آنها انکار.

سخنان مسئولین مرکز استان را منتقل کرده و دوباره اسامی اعلامی را نشانشان دادیم…

بعد از کلی تفکر، بالاخره گفتند: باشد مدارک را بیاورید ببینیم چه می‌شود…

ما زرنگ تر از آنها بودیم، مدارکی که قبلا مرکز استان گفته بود، و در دستمان بود،  را تحویل دادیم.

 دوشنبه ۱۹ خرداد:

به بانک رفتیم…

 برای نتیجه استعلام رفتیم.

 کارمندی فرمود:” معاون شعبه، در حال صبحانه خوردن است. پنج دقیقه بعد می‌آید.”

۵دقیقه شد۱۰دقیقه، شد۱۵دقیقه، شد۲۰دقیقه. داشت می‌شد۲۵دقیقه که بالاخره آقای معاون تشریف فرما شدند. (البته از زمان حضور بنده،۲۵دقیقه شد، زودتر برای صبحانه خوردن رفته بودند چون افراد زیادی آنجا منتظر بودند از چندین پیرزن، پیرمرد بگیر تا چند جوان…)

 بالاخره زحمت کشیدن و پنجشنبه صبح برایمان وقت تعیین کردند.

 پنجشنبه ۲۲ خرداد:

به بانک رفتیم…

از ۸:۳۰صبح در بانک بودیم، ولی فرمودند:"سامانه کار نمی‌کند.”

نشستیم، و نشستیم با ضامنی که از کله سحر بیدارش کرده بودم تا امروز مزاحم صبحانه خوردن جناب معاون نشویم.

سامانه کار نکرد تا این که ساعت شد۱۰، بالاخره معاون محترم، فرمودند: شما بروید خانه، بعد از درست شدن سامانه، تاساعت۱۲، خبرتان می‌کنم.

خبری نشد که نشد….

 شنبه ۲۴ خرداد:

به بانک رفتیم…

 از صبح زود در بانک حاضر بودیم؛ معاون محترم نبود؛ کارمند دیگری گفتند:” ایشان، امروز و فردا در مرخصی هستند.”

خارج شدیم، بعد گفتیم برگردیم از رئیس بپرسیم.

 از رئیس پرسیدیم. گفتند: “معاون نیست؛ فردا دوباره سر بزنید. بیایید بپرسید.”

خب، جناب رئیس حق دارند، ارباب رجوع؛ یک مشت بیکارند و علاف تشریف دارند که هر روز باید از کار و زندگی‌شان بزنن و در این وضعیت بیماری، هر روز بیایند بانک تا اگر کارمندی باشد، مرخصی نرفته باشد، درحال صبحانه خوردن نباشد، سامانه کار کند و ….. و حالا این کارمندان اگر تمایلی داشته باشند، کار مردم را راه بیندازند.

خب شما جواب بدهید، اول از همه به جای کارمند در مرخصی کارهایش را چه کسی انجام می‌دهد؟

زیاد زحمت نکشید، جناب رئیس فرمودند: “کارمند هم باشد، سامانه کار نمی‌کند.”

یعنی از پنجشنبه تا شنبه سامانه خرابه؟؟؟؟

حالا منتظریم ببینیم این سامانه سامانه که می‌گویند، چه کار خاصی انجام خواهد داد؟؟؟؟

 دوشنبه ۲۶ خرداد:

به بانک رفتیم…

 از صبح زود، پدرم رفت و کار کردن سامانه را پرسید. افاضه فرمودند: “بله، زودتر بیایند. دیروز هم چندین و چند بار باهاشان تماس گرفتیم.”

(((در حالی که فقط یک تماس بی پاسخ داشتم که ساعت۱۲:۴۵دقیقه زنگ زده اند، حالا تا آماده شویم، برسیم بانک، ساعت شده نزدیک ۱۳:۳۰و خودتان بهتر می‌دانید کرکره‌های بانک را نگهبان زودتر می‌بندد، و باز هم دست از پا درازتر برمی‌ گشتیم. هرچند ما حیا نداشتیم و بعد از تماس بی‌پاسخ، زنگ زدیم و مثل دفعاتِ بسیارِ قبلی، پاسخی دریافت نشد.)))

بماند….

 بالاخره شال و کلاه کرده و زودتر در بانک حاضر شدیم،

و منتظر سامانه‌ایم… 

 ولی خبری از سامانه نبود، چند صفحه برگه کاغذ را امضا کردیم،((خب وقتی سامانه‌ایی نیست، این برگه ها را همان پنج‌شنبه می‌دادید، چرا خوشتان می‌آید از اذیت کردن مردم ؟؟؟؟))

خلاصه برگه‌های امضاء شده را که تحویل دادیم، و داشتیم نفس راحتی می‌کشیدیم و فکر کردیم هفت خوان رستم تمام شده، فرمودند:"چک بدهید.”

حالا چک از کجا بیاوریم؟

بنظرتان چرا از اول نفرمودند؟

خُب فرض بگیریم از اول فرموده‌اند و ما کوتاهی کرده‌ایم، در چندین دفعه قبلی که آمدیم و پرونده را باز و بسته می فرمودند چرا نگفتند، فلانی پرونده‌ات ناقص است، چک ندارید؟

خُب دوباره فرض بگیریم، یادشان رفته، اول صبح که پدر رفته بود برای پرسش، وقتی که گفتند: زودتر بیایید، می‌گفتند: یک برگه چک هم همراهشان باشد…

خُب نباید تعجبی کرد، ایشان معاون همان رییس هستند که ارباب رجوع را بیکار و علاف می‌داند و لابد اعتقاد دارد، مردم هر زمان و هر چند دفعه که ما گفتیم و اراده کردیم باید بروند و بیایند.

و گور بابای این همه تاکیدی که می‌شود در خانه بمانید  در این ایام کرونا.

 

۲۶ خرداد:

به بانک رفتیم…

بعد از کلی تماس و پیدا کردن چک….

همان روز دوباره برگشتیم بانک، دیگر شمارش روزهای مراجعه، از دستم در رفته( یادتان که نرفته، فقط و فقط برای ۵ میلیون تومان وام)

خب، دوباره می‌خواستیم نفس راحتی بکشیم و منتظر واریز وام باشیم که انگار به ما نیامده، 

جناب معاون، پرونده تکمیل شده را تقدیم‌مان کرد و فرمود: “ببرید مرکز استان….”

 در حالی که چند هفته قبل‌تر، روزهایی که ما درگیر آمدن یا نیامدن اسامی با معاون و رئیس بانک مربوطه بودیم، از مرکز استان و سایر شهرستان‌های استان، وام را گرفته و لابد تا الان، به زخمی از زندگی‌شان زده‌اند….. ولی ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم.

 راستی… برایم سوال است: برای وام های چند صد میلیاردی، حتماً آقایانِ وام گیرنده‌ی بیچاره، بسیار لاغر شده اند و یه تکه استخوان شده‌اند، چون ما برای وام ۵میلیون تومانی نزدیک ده بار مراجعه کرده‌ایم، ایشان لابد؛ چند صد یا شاید چندین هزار بار،… از اتاق فرمان اشاره می‌فرمایند: به میلیون هم مراجعه‌شان طول کشیده، خلاصه خودتان می‌توانید این معادله را حل کنید.

ولی کوتاه می‌آییم و می‌گوییم: الله اعلم….

راستی تا یادم نرفته، بنظرتون این آقایون کارمندِ بانک، برای خانواده، فامیل، آشنایان وووو رفقایشان هم هفت خوان رستم را بدین شکل ناجوانمردانه که برای ارباب رجوع اجرا می‌کنند، به اجرا در می‌آورند؟؟؟؟؟

و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل…

موضوعات: شاه پرک نوشت, خاطره های شاه پرک, انتقاد  لینک ثابت
[چهارشنبه 1399-03-28] [ 08:31:00 ب.ظ ]

نقطه عطف های زندگی۲ ...

قسمت دوم اتفاقات خوبی که در زندگی برایم افتاد و به فال نیک می‌گیرم: آشنایی با تله‌تکست یا همان پیام‌نمای تلویزیون بود که باعث شد کودکی و نوجوانی با کمترین تشویش و دل‌نگرانی، سپری کنم. آشنایی‌ای که ره‌آوردش چندین دفتر، دفترچه، سالنامه و سر‌‌رسید بود. یکی از آن صفحاِت جالبِ تله‌تکست تلویزیون، شبکه ۴ و باشگاه هم‌اندیشان بود که محل خوبی برای گردهم آمدن نوجوانان و جوانان سراسر کشور به صورت پیامکی به مدیریت پیام و امید بود که در آن برای پیدا کردن و دوامِ حالِ خوب همدیگر هم‌فکری می‌شد، از هم آموختیم: خود‌آگاهی را، دیدن اتفاقاتِ خوب هر‌چند کوچک، نحوه‌ی تعامل با دیگران، حالِ خوب شکرگذاری، کتابخوان درجه‌یک شدن و کلی اتفاقات خوب دیگر…. ولی حیف و صد حیف که با روی‌کار آمدن مدیران و مسئولین جدید، پیام‌نمای شبکه‌ی۴ تعطیل گردید… از اتفاقات خوب دیگر، آشنایی با دوستی که صمیمیت را برایم معنا کرد و نمی دانم و شاید تا آخر عمر هم نخواهم فهمید که چرا این اندازه او را دوست دارم ولی به قولِ عزیزی که بهم گفت:"باید این سوال را تمام کنی، دوستش داری چون دلت میخواد، برای احساس و عشق نباید سوال مطرح بشه. چون آدم بخاطر فضیلت‌ها جلب میشه و بعدش فقط اونه و اون…”

موضوعات: شاه پرک نوشت, خاطره های شاه پرک  لینک ثابت
[دوشنبه 1398-11-07] [ 08:53:00 ب.ظ ]